لب تشنه بود تشنه‌ی یک جرعه آب بود

لب تشنه بود تشنه‌ی یک جرعه آب بود

[ محمدحسین حدادیان ]
لب تشنه بود تشنه‌ی یک جرعه آب بود
مردی که دردهای دلش، بی حساب بود

آه می کشید، گوشه‌ی هجره به روی خاک
پروانه وار، غرق تب و التهاب بود

در ازدحام، هلهله‌ها‌ی کنیزکان
فریاد استغاثه‌ی او بی جواب بود

یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد
رفع عطش اگر چه کمال ثواب بود

اما آخر شبیه جد غریبش شهید شد
گاهی دعای خسته دلان مستجاب شد

تا سایه بان، پیکر نورانی اش شوند
بال کبوتران حرم در شتاب شد

اما فدای بی کفن دشت کربلا
آلاله‌ای که زخم تنش بی حساب شد

هم تیغ و نیزه خون تنش را مکیده بود

***
ای احترام واجب زینب
دم غروب، عریان شدی و جسم تو بی احترام شد
***
عریان کشتنت بمیرم که تنها و عطشان کشتنت
***
یک کنج از حرم، بهم جابده
***
حسین....

یا رحمته الله واسعه 
حسین....

نظرات