آرام کن اهلِ حرم را با قدم‌هایت

آرام کن اهلِ حرم را با قدم‌هایت

[ مهدی رسولی ]
آرام کن اهلِ حرم را با قدم‌هایت
با آیه‌ی چشمان خود پیغمبری کن باز

(لب باز کن، حرفی بزن با من علی اکبر
با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز)۲

از شوقِ تو در عاشقی دارم خبر اما
آرامِ جان، آرام تر رو سوی میدان کن

مویت نماند از پرِ عمامه‌ات بیرون
کمتر پدر را این دمِ آخر پریشان کن

خیلی ندیدم صورتت را خوب در خیمه
وقتی که خود را ماه من آماده می‌کردی

رو می‌گرفتی از من اما خوب می‌دانم
دل کندن من از خودت را ساده می‌کردی

دیدی خدا در عشقت از اکبر گذشتم من
دل کندن از این نور حق الحق که مشکل بود

می‌دانی از حسِ پدر بودن نمی‌گویم
عشق‌است در پرده، تمامش قصه‌ی دل بود

بر مرکبش بنشست و لا هول الولایی گفت
با ذکر یا قهار تیرش را به کار انداخت

می‌زد چونان انگار که شمشیر دو دم دارد
پیرانِ میدان را به یادِ ذوالفقار انداخت

یک عده مبهوت شجاعت‌های بی حدش
یک عده مقهور توان و سرعتش بودند

آنقدر زیبا بود این شمشیر زن حتی
سرهای روی خاک محو صورتش بودند

در گرد و خاک صحنه‌اش بر را نمی‌شد دید
از مشرکان بد آنجا هرکه بود آمد

وقتی که دیدم ناله از هفت آسمان برخواست
فهمیدم آن شَهزاده از مرکب فرود آمد

دیدم دلم را ارباً اربا کرده‌اند انگار
من زودتر از عمه پِی بردم به راز تو

اما خودش را زودتر زینب رساند آنجا
من مانده بودم غرقِ در ناز و نیازِ تو

می‌خواستم یک بوسه اما هرچه می‌گشتم
در پیکرت بابا دریغ از گوشه‌ای سالم

دیدم توانی نیست در پای من‌و زینب
گفتم بیایید ای جوانان بنی هاشم

بابا برای بردنت حصرت به دل ماندم
کم بود آغوشم عبایی پهن لازم بود

(تشییع تو زیبا شد آخر، این عبا تابوت)۲
در دستِ عون و جعفر و عباس و قاسم بود

نظرات