علی اکبر حائری

دردهایم شده تکرار به‌هم ریخته‌ام

3257
8
دردهایم شده تکرار، به‌هم ریخته‌ام
غم شده بَر سرَم آوار، به‌هم ریخته‌ام

بعدِ عمری و جوانی به خودم می‌نگرم
من کی‌ام؟!، عبد گنه‌کار، به‌هم ریخته‌ام

قدرِ یک سال خجالت‌زده‌ام از رویت
حقّم این است که بسیار به‌هم ریخته‌ام

خبری نیست دگر از من و اشک سحرم
چشم‌هایم شده بیمار، به‌هم ریخته‌ام

پسر حضرتِ زهرا به رقیّه العفو
التفاتی بکن ای یار، به‌هم ریخته‌ام

جان فدای دل آن دخترکی که می‌گفت:
به زمین خوردم و ناچار به‌هم ریخته‌ام

روسَری سوخت، سرَم سوخت، حجابم افتاد
وسطِ کوچه و بازار به‌هم ریخته‌ام

خبری از پدرم نیست مرا بُرده ز یاد
اصلاً انگار نه انگار به‌هم ریخته‌ام

*****

نبودی نور زندگیم، تُو دل صحرا گم شدم
برای تفریح می‌زدن بازیچه‌ی مَردُم شدم
خدا کنه دختری که یتیمه دست به دست نشه
نوبتی ما رو می‌زنن که دستشون خسته نشه

این کبودیِ
رُو تَنَم سوغات از محلّه‌ی یهودیه
آتیشه حرَم
چادر سوخته‌ی من چسبیده سرَم

مثل مادرم
این وضع دست و پامه این وضع کمرم
فهمیدم خودم
که شکسته شدم و شبیهِ پیرزن شدم
...
دیدم دو تا گوشواره آه
حراجی بود بازار شام

دلم خیلی می‌سوخت
انگشتر...
...
سرِت که رُو زمین می‌خورد، رُبابه صد دفعه می‌مُرد
اون سیلی محکم زجر همه قشنگیامو بُرد
شکسته گوشه‌ی سرَم، ولی بابا غصّه نخور
تا حالا من زمین نیفتاده بودم از رُو شتر

با خیالِ تخت
سرِتو بسته بودن به روی شاخه‌ی درخت
دستم نرسید
نزدیکِ سرِت بودم که یکی موهامو کشید

می‌زدن زیاد
طعنه می‌زدن می‌گفتن: بگو پس عموت بیاد
زجرمون می‌دن
چی می‌خوردن که ما رو می‌زدن و می‌خندیدن؟!

*****

(یادش بخیر موی تو را شانه می‌زدم
افتاده دستِ شِمر چرا خاطرات من؟!)
...
(از هر چی پست بَدم میاد
از مَرد مست بَدم میاد
از اونی که سرِ تو رو
رُو نیزه بست بَدم میاد)

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش