توحید که «لا اله الا الله» است اسلام، «محمّد رسول الله» است با این دو سخن کسی به جایی نرسد گر بیخبر از «علی ولی الله» است ... زمین و آسمان مکّه آن شب نورباران بود و موج عطر گُل در پرنيان باد میپيچيد اميد زندگی در جان موجودات میجوشيد هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود شبی مرموز و رويایی به شهر مكّه، مهد پاکجانان، دختر مهتاب میخنديد شبانگه ساحت امّالقریٰ در خواب میخنديد ز باغ آسمان نيلگون صاف و مهتابی دمادم بس ستاره میشكفت و آسمان پولکنشان میشد صدای حمد و تهليل شبآويزان خوشآهنگ به سوی كهكشان میشد دل سيّارهها در آسمان حال تپيدن داشت و دست باغبان آفرينش در چنان حالت سرِ گُل آفريدن داشت شگفتیخانهی امّالقریٰ در انتظار رويدادی بود شب جهل و ستمكاری به اميد طلوع بامدادی بود همه سيّارهها در گوش هم آهسته میگفتند كه امشب، نيمهشب خورشيد میتابد ز شرق آفرينش اختر اميد میتابد در آن حال آمنه در عالم سرگشتگی میديد به بام خانهاش بس آبشار نور میبارد و هر دم يک ستاره در سرايش میچكد رنگين و نورانی و زين قدرتنماییها نصيب او شگفتی بود و حيرانی در آن دم مرغکی را ديد با پرهای ياقوتی و منقاری زمرّدفام كه سويش پَر كشيد آرام و پرهای پرندين را به پهلوی زن دردآشنا سایید به ناگه درد او آرام شد، آرام به كوتهلحظهای گرداند سر را آمنه با هالهی اميد تنش نيرو گرفت و در دلش نور خدا تابيد چو ديد آن حاصل كون و مكان و لطف سرمد را دو چشمش برق زد تا ديد رخشانچهر احمد را شنيد از هر كران عطر دلاويز محمّد را سپس بشنيد اين گفتار وحیآميز: الا ای آمنه! ای مادر پيغمبر خاتم! سرايت خانهی توحيد ما باد و مشيّد باد سعادت همره جان تو و جان محمّد باد بدو بخشيدهايم ای آمنه، ای مادر تقوا! صدای دلكش داوود و حبّ دانيال و عصمت يحییٰ به فرزند تو بخشيديم كردار خليل و قول اسماعيل و حُسن چهرهی يوسف شكيب موسی عمران و زهد و عفّت عيسیٰ بدو داديم خُلق آدم و نيروی نوح و طاعت يونس وقار و صولت الياس و صبر بیحد ايوب بوَد دلبند تو يكتا، بوَد دلبند تو محبوب سراسر پاک، سراسر خوب دو گوش آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود دو چشم آمنه در چشم رخشان پیمبر بود كه ناگه ديد روی دختران آسمانی را به دست اين یکی ابريق سيمين در كف آن ديگری طشت زمرّد بود دگر حوری، پرندی چون گُل مهتاب در كف داشت پیمبر را چو مرواريد غلتان شستشو دادند سپس از آستين بیرون کردند دست قدرت را زدند از سوی درگاه خداوندی ميان شانههای حضرتش مُهر نبوّت را ***** ای به جمع انبیا بالانشین حلقهی اهل نبوّت را نگین خاتم تایید ادیان خدا فتح باب عشق، ختم المرسلین از همه معشوقهها معشوقتر در میان عاشقان عاشقترین دلنوازی، دلنوازی، دلنواز نازنینی، نازنینی، نازنین یا پیمبر! صاحب خُلق عظیم یا پیمبر! رحمتٌ للعالمین بر لبان تو تبسّم دلربا از زبان تو تکلّم دلنشین در سکوتت صد سخن حرف عمیق در نگاهت نطقهای آتشین میزدی خنده به روی بردگان میشدی با مستمندان همنشین ماه شب روزی بَرَد از چهر تو آفتاب آسمانها هم چنین سنگفرش مرقد سرسبز تو آسمان آبی عرش برین میگذارد سر به خاک راه تو تا روَد معراج جبریل امین هر که با پای دل آید سوی تو شک ندارم میشود اهل یقین زیر دستت پا گرفت و جلوه کرد آنکه بودش دست حق در آستین تا ببینی خویش را در آینه میشدی محو امیرالمومنین ... انکار خدای ازلی نتوان کرد تفریق پیمبر از ولی نتوان کرد ماتم که علی را به چه تشبیه کنم تشبیه علی بجز علی نتوان کرد