
نبی به تارُکِ ما تاجِ افتخار گذاشت برایِ امتِ خود فخر و اقتدار گذاشت نخواست اجرِ رسالت، ولی دو گوهرِ پاک میانِ ما دو امانت به یادگار گذاشت دو گوهری که عزیزند چون نبوتِ او یکی کتابِ خدا و یکیست عترتِ او از این دو، مقصد و مقصودِ او هدایت بود همه هدایتِ او نیز در ولایت بود مَوَدَتی که زِ ما خواست بر ذَوِیالْقُربیٰ از او به ما کَرَم و عزّت و عنایت بود خطاب کرد که این هر دو اعتبارِ هماند هَماره تا اَبَدُالدَهر در کنارِ هماند به حق که این دو همانندِ نور و خورشیدند که از نخست به قلبِ بشر درخشیدند چهارده سَده بگذشته همچنان شب و روز زِ هم جدا نشدند و فروغ بخشیدند چنان که نور و چراغاند لازم و ملزوم یکیست مکتبِ قرآن و چهارده معصوم سوایِ قرآن، مؤمن فنا بُوَد دینش بدونِ عترت هرکس خطاست آیینش کسی که گفت کتابِ خداست ما را بس کُنَد هَماره خدا و کتاب نفرینش به آیه آیهیِ قرآن قسم، بُوَد معلوم که دینِ شیعه کتاب است و چهارده معصوم چهارده مَهِ تابنده، چهارده اختر چهارده صدفِ نور، چهارده گوهر چهارده یَمِ توفَنده، چهارده کشتی چهارده رَهِ روشن، چهارده رهبر چهارده ولی و چهارده مسیحا دَم که هم مُؤَیِدِ هم بوده، هم مُؤَیَدِ هم ***** به نامِ قبلهیِ شاهِ نجف، به نامِ نبی منم غلامِ علی و منم غلامِ نبی علی و فاطمه، داماد و دخترش هستند چه بیش از این بنویسم از مقامِ نبی نوشتهاند سخن گفته در شبِ معراج خدا به لهجهیِ حیدر، به احترامِ نبی به آنکه تهمتِ هَذیان به او زده لعنت همیشه وحی گره خورده با کلامِ نبی بگو به دشمنِ حیدر، خدا خدا نکند علی علیست، مناجاتِ صبح و شامِ نبی بگو که اَشهَدُ اَنَّ عَلی وَلیُالله بگیر هرچه که میخواهی از رَسولُالله سلام، حضرتِ از درکِ ما فراترها سلام سایهیِ بالا سَرِ ابوذرها به جز تو نیست کسی در جهان علیپرور به جز تو نیست کسی سیّدِ پیمبرها تو با علی و خدیجه قیامتی کردید که نیست تا اَبَدُالدَهر کارِ لشگرها جماعتی که همه دشمنانِ هم بودند شدند با هنرت، خواهر و برادرها هنوز هم که هنوز است نامِ فاطمهات نشانده لرزه به جانِ تمامِ اَبتَرها بزرگ و کوچکِ نسلت همیشه سلطاناند غلامِ خانهیِ این قوم تاجداراناند تو نورِ عالَمِ اِمکان، تو ماهِ تابانی تو قبلهای، تو مرادی، تو جانِ جانانی تو باوفا، تو خدایِ مَکارِمُالاَخلاق تو قبلهگاهِ تمامیِ مهربانانی به آشنا، به غریبه، به کافر و مؤمن رسیده بخشش و لطفت، تو مثلِ بارانی تو آن شهنشهِ خاکیِ روزگاری که نه حاجِبی به سرایت بُوَد، نه دربانی بزرگواری و کارت عطایِ بیمنّت غمِ دلِ همگان را نگفته میدانی به یُمنِ مَقدَمِ تو، بتکده مُصَلّا شد زمین زِ خوابِ زمستانیِ خودش پا شد جهان برایِ همیشه است آرزومندت شده هواییِ شصتوسه سال لبخندت چه ساده عاشقِ خود کردهای دو عالَم را یگانهای و زمانه ندیده مانندت قسم به جانِ که از اهلِ آسمان و زمین به جز تو خورده به قرآنِ خود، خداوندت خدا زِ دامنِ تو، دستِ من جدا نکند خدا رهام نگرداند هرگز از بندت هزار شُکر که مدیونِ صادقت هستم رَهِ نجات به من یاد داده فرزندت همان که خواستهای شد مسیرِ عاشقیام هزار شُکر خدا را امامِ صادقیام