ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا
تبلیغات

ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا

[ سید مجید بنی فاطمه ]
زِ يک مشرق نمايان شد دو خورشيدِ جهان‌آرا
که رختِ نور پوشاندند بر تن آسمان‌ها را

دو مِرآتِ جمالِ حق، دو دريايِ کمالِ حق
دو نورِ لايَزالِ حق، دو شمعِ جمعِ محفل‌ها

دو وَجه‌ُاللهِ رَباني، دو سِرّ‌ُاللهِ سُبحاني
دو رخسارِ سماواتي، دو انسانِ خداسيما

دو عيسيٰ دَم، دو موسيٰ يَد، دو حُسنِ خالقِ سَرمَد
يکي صادق، يکي احمد، يکي اعلا، يکي عالی

يکي بنيانگرِ مکتب، يکي آرنده‌یِ مذهب
يکی اَنوار را مشعل، يکي اسرار را گويا

يکی از مکه، اَنوارِ رُخَش تابيد در عالَم
يکی شد در مدينه، آفتابِ طلعتش پيدا

يکی نورِ نبوت را به دل‌ها تافت تا محشر
يکی نورِ ولايت را زِ نو کرد از دَمَش احيا

رِسَد آوايِ قالَ الصادِق و قالَ رَسول‌ُالله
به گوشِ اهلِ عالَم تا که اين عالَم بُوَد برپا

يکی جانِ گرامی در دو جسمِ پاک و پاکيزه
دو تن اما چو ذاتِ يکتا هر دو بي‌همتا

محمّد کيست؟! جانِ جانِ عالَمِ خلقت
که گر نازي کُنَد، در هم فرو ريزد همه دنيا

محمّد کيست؟! روحِ پاکِ کُلِ انبياء در تن
که حتيٰ در عدم بودند بي او انبياء يک‌جا

محمّد کيست؟! مولايی که مولانا علي گويد
منم عبد و رَسول‌ُالله بر من رهبر و مولا

محمّد از زمان‌ها پيشتر مي‌زيست با خالق
محمّد از مکان پيموده رَه تا اوجِ أَوْ أَدْنی‌ٰ

محمّد محورِ عالم، محمّد رهبرِ آدم
محمّد منجيِ هستي، محمّد سيدِ بَطحا

محمّد کيست؟! آنکو بوده قرآن دفترِ مدحش
که وصفش را نداند کَس به غير از قادرِ دانا

محمّد را کسي نشناخت جز حق و علي، هرگز
چنان‌که جز خدا و او کسي نشناخت حيدر را

وضو گيرم زِ آبِ کوثر و شويَم لب از زمزم
کنم آنگَه به مدحِ حضرتِ صادق سخن انشا

ششم مولا، ششم هادي، ششم رهبر، ششم سرور
که هم دريايِ شش گوهر بُوَد، هم دُرِّ شش دريا

صداقت از لبش ريزد، فصاحت از دَمَش خيزد
فَلَک قَدر و مَلَک عبد و قَضا مِهر و قَدَر امضا

بسي زُهّاد و عُبّادند بي‌مهرش همه کافر
بسي عالَم، بسي عارف، همه بي‌نورِ او اَعميٰ

دو خورشيدِ منيرِ او، هِشام و بوبَصيرِ او
دو کوهِ حکمت و ايمان، دو بحرِ دانش و تقويٰ

مرا دينِ نبي، مِهرِ علي و مذهبِ جعفر
سه مشعل بوده و باشد، چه در دنيا، چه در عُقبيٰ

دَرِ ديگر زنم غير از دَرِ آلِ علي؟! هرگز!
رَهِ ديگر رَوَم غير از رَهِ اين خاندان؟! حاشا!

بهشتِ من بُوَد مِهرِ علي و مِهرِ اولادش
نه از محشر بُوَد بيمَم، نه از نارَم بُوَد پروا

سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پيکر
اگر گردم جدا يک لحظه از ذُرّيه‌يِ زهرا

از آن بر خويش کردم انتخاب نامِ «ميثم» را
که باشم همچو او در عشقِ ثارُالله، پابرجا

نظرات