حسن عطایی

تنها پناه من تو مقتل افتاده

13723
15
تنها پناه من تو مقتل افتاده
انگاری تو گودال یک سال جون داده

اذیتش نکنید غارتش نکنید
دست و پا میزنه راحتش بکنید

درهم شد تنش
پیش چشمای من غارت کردنش

کو پیراهنش؟
روی خاک داغ صحرا کشتنش

کو انگشترش؟
تیکه تیکه شد اعضای پیکرش

دعوا شد سرش
بوی خون پیچیده شد دور و برش

زینب به جز نیزه چیزی نمی بینه
پاش بشکنه اون که رفته روی سینه

چه درهمه بدنش بی هوا زدنش
میکشه منو این زیرو و رو شدنش

با هم میزدن جای شمشیرا مونده روی بدن
با هم اومدن همه با هم از روی جسمش رد شدن

بین قتلگاه مونده زینب حالا با نامحرما
پاشو کن نگاه راهی ان نامردا سمت خیمه ها

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش