تشنگی کارش رو کرده

تشنگی کارش رو کرده

[ حسین قربانچه ]
تشنگی کارش رو کرده
لبها خشکه چشما تاره

گفتم از خیمه سکینه
مشکای خالی بیاره

آره جون اصغر من
بسته به یک قطره آبه

اما تو برگرد عزیزم
آب نیاری هم حسابه

عباس تو ستون خیمه هامی
تو مهمی واسم

تو میدونی من به اشک زینبم حساسم
سایه ات از خیمه زنها کم نشه عباسم

امید خیمه های بیتاب به توئه
روشنی خورشید و مهتاب به توئه
چشم فرات و مشکای آب به توئه

رفتی اما نمیره
کمر درد از کمرم

(اباالفضل با وفا، علمدار لشکرم)۲

همه گفتن میری میدون
ناکسارو می‌زنیشون

بگو چیکار کرده باتو
عمودای آهنی‌شون

یه نفر بودی یه لشکر
چهارهزار تیر سمتت انداخت

حرمله با یه سه شعبه
کار چشمای تورو ساخت

دستت از بازو جداشد
دادم از دست تورو

تیکه تیکه کردن این ارازل پست تورو
سفره ی ام البنینی نمیشه بست تورو
لشکر کار منو تورو یکسره کرد

ضریح مارو پنجره پنجره کرد
خواستم تنت رو جمع کنم
منو مسخره کرد

دعا کن که جون بدم
سوی خیمه ها نرم

(ابالفضل باوفا، علمدار لشکرم)۲

بچه ها رخت اسیری
پوشیدن اوضاع وخیمه

مونده از اون قد و بالا
یه عموی نصفه نیمه

مشکای خالی که اومد
رنگ و روی دخترا رفت

غیرتی دستت که افتاد
دستا سمت معجرا رفت

اینا میخوان روی نیزه چشمتو خیس کنن
مشتی لاابالی دنبال نوامیس کنن
به تو خارجی بگن خولی رو تقدیس کنن

لبخندت ارامشه
از نیزه بخندت

سکینه رو زدن 
تو چشمات رو ببند
جاش مگه بازار زن آبرومند

توی مجلس شراب
میره خسته خواهرم

(اباالفضل با وفا، علمدار لشکرم)۲

نظرات