ای در هوای ماتم تو عرش سوگوار ای درغمِ تو چشم سماوات اشکبار اسلام در مصیبت تو میشود یتیم دین در فراغ روی تو گردید بیقرار ما را در اوجِ گنبد خضرای خود ببر تا روی گنبدت بنشینیم، چون غبار هرگز زِ یادِ حضرت زهرا نمیرود چشمی که شد زِ ماتم تو ابر نو بهار رفتی و از مدینۀ تو رفت دلخوشی کوچید مرغِ عشق و محبت از آن دیار سر زد پس از تو، ای به همه خلق مهربان از امت تو آنچه نمیرفت انتظار هرچند جز محبت از تو ندیده بود اما به اهلِ بیت تو بد کرد روزگار گلچین رسید و بعد تو افتاد پشتِ در یاسی که مانده بود زِ باغ تو یادگار گُر میگرفت آتشِ کینه به خانه و میرفت سمتِ پهلوی گل، دستهای خار آن دست که به بازوی زهرا غلاف زد انداخت دور گردن مولا طنابِ دار در بین کوچه باز همان دست آمد و دیوار کوچه خون شد و افتاد گوشوار ***