این شوق ما را بیشتر کن بی بی

این شوق ما را بیشتر کن بی بی

[ حسن حسینخانی ]
این شوق ما را بیشتر کن بی بی
این دل ما را سر به زیر تر کن بی بی

چه شکر فروش دارم که به من شکر فروشد
و نگفت باز روزی که برو شکر ندارم

علم شد تربت سجاده‌ی بیت النورت
حوزه‌ی علمیه شد لطف سحر داشتنت

یک نفس در جگرت سوخت و شد روح الله
برکت داشت چقدر آه جگر داشتنت

در طریقت نفس از پا که بی‌افتد خوب است
سیر معراج که به اینجا بی‌افتد خوب است 

گاه بابا سخنش را به تتو تنها می‌گفت 
چون نبی گرچه علی داشت به زهرا می‌گفت

جایگاه تو چنان در نظرش بالا بود 
جای آن داشت به تو ام ابیها می‌گفت 

دست خط تو که می‌دید فقط می‌بوسید 
تا که یاد تتو می‌افتاد فداها میگفت

خبر از عصمت بی چون و چرایت می‌داد
هر امامی که مقامات شما را می‌گفت 

عمه‌ی کرببلا در تو تجلی کرده
باید این آیینه را زینب کبری می‌گفت 

بر‌‌ روی  چشم همه جای شما محفوظ است 
احترام تو در این شهر خدا محفوظ است

غوطه در اشک زدم زان که حریفان گفتند پاک شو اول و بعد دیده برآن پاک انداز

بر روی چشم همه جای شما محفوظ است
احترام تو در این شهر خدا محفوظ است

مطمئن باش در این شهر پریشان نشوی
بی برادر نشوی پاره گریبان نشوی

محمل بر روی چشم همگان جا دارد
به خدا مورد آزار مغیلان نشوی

آنقدر پوشیه و حله سرت می‌ریزند
زیر یک معجر پاره شده پنهان نشوی

ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند
تا که اسباب عزای تو 

در دو دست آن بتول عالمین 
بند اسب و رشته‌ی قلب حسین
ای برادر تند میرانی فرس صبر کن خواهر فتاده ازنفس

ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند
حسین داغ هجر تو را بر جگرم بگذارند

گفت اون سه طفلانه‌ی ما گمشده در موی سفید
بغلم کن به خدا خاطره‌ها بسیار است

نظرات