عاشقی‌ نقطهء‌ پایانی‌ درماندگی‌ است

عاشقی‌ نقطهء‌ پایانی‌ درماندگی‌ است

[ مهدی اکبری ]
عاشقی، نقطه‌ی پایانی درماندگی است
عاطفه، مزه‌ی شیرینی سرزندگی است

عشق، در مکتب توحیدی ما بندگی است  
فیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است
 
مثل پرونده‌ی فقریم که مختومه شدیم
از طفولیتمان خادم معصومه شدیم

آفتابیست که در ظلمت شب گم‌ نشود
رودِ نوریست که درگیر تلاطم نشود

باغِ سبزیست که در ذهن تجسم نشود
هیچ‌ جایی حرم فاطمه‌ی قم نشود

السلام ای حرمت شرح پریشانی ما
السلام ای نفس شاه خراسانی ما

چهره‌ی زشت زمین با قدمت زیبا شد
جسم بی‌جان تمامی جهان احیا شد

سند فخر عجم تا به ابد امضا شد
تربت شهر تو تسبیح بهشتی‌ها شد

آن زمینی که شده لانه‌ی جبریل قم است
شوره‌زاری که به دریا شده تبدیل قم است

گنبد زرد تو خورشید فلک گسترمان
آسمان حرمت آرزوی آخرمان

کاش دستی بکشی بر روی بال و پرمان
سایه‌ی مادری‌ات کم نشود از سرمان

دومین شافعه‌ی محشر ما هستی تو
مثل زهرا بخدا مادر ما هستی تو

آه ای شادی در حال عبورِ بابا
خنده‌ات مایه‌ی لبخند سرورِ بابا

بانیِ درد دل وادی طورِ بابا
به خداوند تویی سنگ‌صبورِ بابا

به فداکِ مگر از آن لب‌تر می‌افتاد
هر زمان نامه‌ی تو دست پدر می‌افتاد

انبیا شیفته‌ی مبحث خاصت، بانو
جان ‌فدای دل توحیدشناست، بانو

می‌شود با چه کسی کرد قیاست، بانو!
مریم و آسیه شاگرد کلاست، بانو

نَمی از قطره‌ی علم تو خودش یک دریاست
حوزه‌ی علمیه از برکت تو پا برجاست

جای‌جای حرمت جنّت رضوانی‌هاست
گوشه‌ی صحن تو خلوتگه بارانی‌هاست

عبد کوی تو شدن اوج مسلمانی‌هاست
دامنت منشاء رزق همه ایرانی‌هاست

تشنگان را به لب جوی طهورا بفرست
چادرت را بتکان روزیِ ما را بفرست 

کاش در حین قنوت سحرت یاد شوم
منِ آلوده‌ی دلباخته هم شاد شوم

چه هراسیست اگر طعمه‌ی صیاد شوم
مطمئنم که به دستان تو آزاد شوم

چون برادر به تو هم آمده خوش‌خو باشی
به گمانم که تو هم ضامن آهو باشی
 
خاک ایران شرف عرش معلی دارد
چون دو طوبای بهشتی خدا را دارد

مشهدش حیدر و قم حضرت زهرا دارد
روی دیده قدمِ آلِ نبی جا دارد

شُکر، این خاک دلِ پاکِ وَلی را نشکست
شهر قم حُرمتِ ناموسِ علی را نشکست

بی‌حیایی وسط کوچه ندیده‌است کسی
ضربه‌ی سیلی مُهلک نچشیده‌است کسی

معجرِ دخترکی را نکشیده‌است کسی
لاله‌ی گوش به قرآن ندریده‌است کسی

آه ای عمه‌ی سادات، چه دیدی در شام
آه ای زینب کبری، چه کشیدی در شام
****
نمی‌شه باورم، که وقت رفتنه
تموم این سفر بارش رو شونه‌ی منه

کجا می‌خوای بری، چرا منو نمی‌بری
حسین این دم آخری، چقدر شبیه مادری

خورده به‌هم، نظم تنت
خسته بودن، اما هنوز می‌زدنت

غرق به خونه دهنت
رد می‌شدن با اسبا از رو بدنت

نظرات