امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر میشود
359
4
- ذاکر: محمدرضا میرزاخانی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام حسین (ع)
- مناسبت: شب دهم محرم
- سال: 1403
امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر میشود
فردا میان قتلگَه در خون شناور میشود
مظلوم حسین جانم...
امشبی را شَه دین در حرمش مهمان است
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
میسوزم از فردا، که میری و من با
نامحرما باید چه کار کنم تنها
وای زینب...
میسپاری ما رو تو این دل صحرا
به عدهای مست و ظالم و بی حیا
وای زینب...
نکرد این غم ها از تو خم پشت
ولی داغ حسین آخر تو را کشت
*شب عقدم به شوهرم گفتم
از حسینم مرا جدا نکنی
غیر از اخت الحسین عبدالله
اسم دیگر مرا صدا نکنی*
بالای سرش رسید و دستش پر بود
با پا بدن پاک تو را برگرداند
نجاتش بدید
قتلگاه که جای دیدن نیست
خوب آبش بدید
این که رسم سر بریدن نیست
رو به قبلهش کنید (قبلگاهمه)۳
سری که میبُری (سرپناهمه)۳
گفتم از خاتمه انگشت تو را بشناسم
تو که انگشت نداری، یمنی نیست تورا
بس که اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی
هی ضربه میزنه
هیچ کسی این جوری سر از پیکر نمیبُره
خنجر نمیبُره
هیچ کسی قربونی رو تشنه سر نمیبُره
انصافتون کجاست
هیچکی انگشت برا انگشتر نمیبره
هی کند میبره، لشکر اضافه شه
فکر کن سنان که هست شمر هم اضافه شه
شرم از شیوون و از گریهی ما کن بس کن
پشت و رویش نکن اینقدر بس کن
بی وضو مادر من شانه به مویش نزده
موی سلطان من را شمر رها کن بس کن
حق بده نشناسم
چیزی نمونده از تنت واسم
چی سرت آوردن
انگشت و انگشترت هم بردن
ای تن افلاکی
موندی چرا برهنه و خاکی
لباساتو بردن که خارِت کنم
میخوان بعد از این هم چه کارت کنن
دوتا نیزه بس بود برا کشتنت
اگر کشتند چرا آبت ندادند
تو را زان دُرّ نایابت ندادن
اگر کشتند چرا خاکت نکردند
خواهش میکنم
برید کنار من خودم خاکش میکنم
خوشگلِ زینب
نیزه بو تنت زدن یا به دل زینب
حاصل زینب
شمر و خولی رو ببین دور و ور محمل زینب
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
فردا میان قتلگَه در خون شناور میشود
مظلوم حسین جانم...
امشبی را شَه دین در حرمش مهمان است
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
میسوزم از فردا، که میری و من با
نامحرما باید چه کار کنم تنها
وای زینب...
میسپاری ما رو تو این دل صحرا
به عدهای مست و ظالم و بی حیا
وای زینب...
نکرد این غم ها از تو خم پشت
ولی داغ حسین آخر تو را کشت
*شب عقدم به شوهرم گفتم
از حسینم مرا جدا نکنی
غیر از اخت الحسین عبدالله
اسم دیگر مرا صدا نکنی*
بالای سرش رسید و دستش پر بود
با پا بدن پاک تو را برگرداند
نجاتش بدید
قتلگاه که جای دیدن نیست
خوب آبش بدید
این که رسم سر بریدن نیست
رو به قبلهش کنید (قبلگاهمه)۳
سری که میبُری (سرپناهمه)۳
گفتم از خاتمه انگشت تو را بشناسم
تو که انگشت نداری، یمنی نیست تورا
بس که اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی
هی ضربه میزنه
هیچ کسی این جوری سر از پیکر نمیبُره
خنجر نمیبُره
هیچ کسی قربونی رو تشنه سر نمیبُره
انصافتون کجاست
هیچکی انگشت برا انگشتر نمیبره
هی کند میبره، لشکر اضافه شه
فکر کن سنان که هست شمر هم اضافه شه
شرم از شیوون و از گریهی ما کن بس کن
پشت و رویش نکن اینقدر بس کن
بی وضو مادر من شانه به مویش نزده
موی سلطان من را شمر رها کن بس کن
حق بده نشناسم
چیزی نمونده از تنت واسم
چی سرت آوردن
انگشت و انگشترت هم بردن
ای تن افلاکی
موندی چرا برهنه و خاکی
لباساتو بردن که خارِت کنم
میخوان بعد از این هم چه کارت کنن
دوتا نیزه بس بود برا کشتنت
اگر کشتند چرا آبت ندادند
تو را زان دُرّ نایابت ندادن
اگر کشتند چرا خاکت نکردند
خواهش میکنم
برید کنار من خودم خاکش میکنم
خوشگلِ زینب
نیزه بو تنت زدن یا به دل زینب
حاصل زینب
شمر و خولی رو ببین دور و ور محمل زینب
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
نظرات
نظری وجود ندارد !