از غصه های تو نفس آسمان گرفت
1727
16
- ذاکر: سیدرضا نریمانی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت خدیجه (س)
- مناسبت: ماه رمضان
- سال: 1397
از غصههای تو نَفَس آسمان گرفت
در ماتم تو حال دل عاشقان گرفت
ای باغ و بوستان پیمبر نگاه کن
روبهخزان شدی و دل باغبان گرفت
بانو بمان که پشت و پناه نبوّتی
تو سوختی که شمعِ رسالت توان گرفت
تا پای مرگ رفت پیمبر هزار بار
هر بار هم به لطف نگاه تو جان گرفت
تنها تویی که عشق پیمبر شدی و بس
دلدادهی تو بود و دل از دیگران گرفت
آنقدر گریه کردهای از ترس قبر که
جسم تو را عبای نبی درمیان گرفت
گفتم عبا چرا غزلم روضهخوان شده
زهرا رسید و با غزل من زبان گرفت
ای تشتهلب حسین، ای بیکفن حسین
ایوای بیعبایی و بیپیرهن حسین
شکر خدا که قسمت تو یک عبا شده
مادر حسین من کفنش بوریا شده
زهراست روضهخوان و خدیجهست گریهکن
آرام چشم تَر شده را بست گریهکن
میسوخت در حرارت دستان فاطمه
گفت ای رسول! جان تو و جان فاطمه
زنهای این قبیله همه بدتر از هماند
دلسوزهای فاطمه در بِینشان کماند
میترسم از کنایه و زخمِ زبانشان
مردانشان که پستترند از زنانشان
میترسم ابر تیره بیفتد روی ماه
زهرای من تحمل سیلی ندارد، آه
برگ گل است، مثل نسیم است دخترم
نگذار حس کند که یتیم است دخترم
در عمر خویش هرچه بلا بود دیدهام
جانانه جور فاطمه را هم کشیدهام
نگذار حال و روز گلم مثل من شود
دیگر مباد قسمت او سوختن شود
چون چاره نیست میروم و میگذارمش
بعد خدا و تو، به علی میسپارمش
*******
قلبم ز چشمان ترش آتش گرفته
بر حال و روز مضطرش آتش گرفته
میآید آن روزی که یاسم در گلستان
گلبرگهای پرپرش آتش گرفته
قرآن ناطق بین کوچه دست بسته
در صحن خانه کوثرش آتش گرفته
زینب به چشمان خودش میبیند آنجا
دار و ندارش، مادرش آتش گرفته
****************
در ماتم تو حال دل عاشقان گرفت
ای باغ و بوستان پیمبر نگاه کن
روبهخزان شدی و دل باغبان گرفت
بانو بمان که پشت و پناه نبوّتی
تو سوختی که شمعِ رسالت توان گرفت
تا پای مرگ رفت پیمبر هزار بار
هر بار هم به لطف نگاه تو جان گرفت
تنها تویی که عشق پیمبر شدی و بس
دلدادهی تو بود و دل از دیگران گرفت
آنقدر گریه کردهای از ترس قبر که
جسم تو را عبای نبی درمیان گرفت
گفتم عبا چرا غزلم روضهخوان شده
زهرا رسید و با غزل من زبان گرفت
ای تشتهلب حسین، ای بیکفن حسین
ایوای بیعبایی و بیپیرهن حسین
شکر خدا که قسمت تو یک عبا شده
مادر حسین من کفنش بوریا شده
زهراست روضهخوان و خدیجهست گریهکن
آرام چشم تَر شده را بست گریهکن
میسوخت در حرارت دستان فاطمه
گفت ای رسول! جان تو و جان فاطمه
زنهای این قبیله همه بدتر از هماند
دلسوزهای فاطمه در بِینشان کماند
میترسم از کنایه و زخمِ زبانشان
مردانشان که پستترند از زنانشان
میترسم ابر تیره بیفتد روی ماه
زهرای من تحمل سیلی ندارد، آه
برگ گل است، مثل نسیم است دخترم
نگذار حس کند که یتیم است دخترم
در عمر خویش هرچه بلا بود دیدهام
جانانه جور فاطمه را هم کشیدهام
نگذار حال و روز گلم مثل من شود
دیگر مباد قسمت او سوختن شود
چون چاره نیست میروم و میگذارمش
بعد خدا و تو، به علی میسپارمش
*******
قلبم ز چشمان ترش آتش گرفته
بر حال و روز مضطرش آتش گرفته
میآید آن روزی که یاسم در گلستان
گلبرگهای پرپرش آتش گرفته
قرآن ناطق بین کوچه دست بسته
در صحن خانه کوثرش آتش گرفته
زینب به چشمان خودش میبیند آنجا
دار و ندارش، مادرش آتش گرفته
****************
نظرات
نظری وجود ندارد !