آه زینب باز هم باید عزاداری کند
2130
40
- ذاکر: سیدرضا نریمانی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت ام کلثوم (سلام الله علیها)
- مناسبت: هیئت هفتگی
- سال: 1401
آه زینب باز هم باید عزاداری کند
ام کلثومم که بعد از تو مرا یاری کند؟
آه ای آیینهی زینب در عالم الوداع
مونسم، دلگرمی ِ پنجاه سالم الوداع
رفتی و من همچنان با کوه غمها ماندهام
ای عصای دست زینب، دست تنها ماندهام
محرم اسرار من، دار و ندارم، خواهرم
با که بعد از تو کنم گریه برای مادرم ؟
شاهد خون گریهی مسمار آن در، الوداع
میزبان آخرین افطار حیدر، الوداع
ای دلِ از دست این دنیا پریشان الوداع
شاهد پیریِ آنیِ حسن جان الوداع
آه پاره معجر شام غریبان الوداع
بیبرادر مانده در بر و بیابان الوداع
من خبر دارم چه آمد بیحسینم بر سرت
من خبر دارم چه کرده کعب نی با پیکرت
آه خواهر حرمت ما بیبرادرها شکست
پیش سرهایی که شد نیزهنشین، سرها شکست
در بنی هاشم کسی جز ما اسارت دیده بود؟
در بنی هاشم کسی چون ما جسارت دیده بود؟
خواهرم ما دو علی را دست بسته دیدهایم
هیجده دسته گلِ در خون نشسته دیدهایم
ما دو تا را که ندیده بود حتی آفتاب
همسفر با حرمله کردند آن هم بینقاب
ای بمیرد حرمله از عمر سیرت کرده است
دوری شش ماهه، این شش ماهه پیرت کرده است
شیر دختِ شیر یزدان شد غرورت پایمال
ای زبان آن اراذلهای شام و کوفه لال
مُردم و زنده شدم آن لحظه که شمر لعین
زد سر دروازهی ساعات رویت را زمین
ای بهاری که شدی رنگ زمستان الوداع
ای شنیده طعنهها در بزم مستان الوداع
پا به پای من کشیدی، درد پشت درد آه
نان خیراتی غرورت را به جوش آورد آه
ام کلثومم که بعد از تو مرا یاری کند؟
آه ای آیینهی زینب در عالم الوداع
مونسم، دلگرمی ِ پنجاه سالم الوداع
رفتی و من همچنان با کوه غمها ماندهام
ای عصای دست زینب، دست تنها ماندهام
محرم اسرار من، دار و ندارم، خواهرم
با که بعد از تو کنم گریه برای مادرم ؟
شاهد خون گریهی مسمار آن در، الوداع
میزبان آخرین افطار حیدر، الوداع
ای دلِ از دست این دنیا پریشان الوداع
شاهد پیریِ آنیِ حسن جان الوداع
آه پاره معجر شام غریبان الوداع
بیبرادر مانده در بر و بیابان الوداع
من خبر دارم چه آمد بیحسینم بر سرت
من خبر دارم چه کرده کعب نی با پیکرت
آه خواهر حرمت ما بیبرادرها شکست
پیش سرهایی که شد نیزهنشین، سرها شکست
در بنی هاشم کسی جز ما اسارت دیده بود؟
در بنی هاشم کسی چون ما جسارت دیده بود؟
خواهرم ما دو علی را دست بسته دیدهایم
هیجده دسته گلِ در خون نشسته دیدهایم
ما دو تا را که ندیده بود حتی آفتاب
همسفر با حرمله کردند آن هم بینقاب
ای بمیرد حرمله از عمر سیرت کرده است
دوری شش ماهه، این شش ماهه پیرت کرده است
شیر دختِ شیر یزدان شد غرورت پایمال
ای زبان آن اراذلهای شام و کوفه لال
مُردم و زنده شدم آن لحظه که شمر لعین
زد سر دروازهی ساعات رویت را زمین
ای بهاری که شدی رنگ زمستان الوداع
ای شنیده طعنهها در بزم مستان الوداع
پا به پای من کشیدی، درد پشت درد آه
نان خیراتی غرورت را به جوش آورد آه
نظرات
نظری وجود ندارد !