وقتی که عالَم با وجودَت آبِرو داشت باید برایِ بُردَنِ نامَت وضو داشت بِیتِ علی یک عُمر با تو رَنگ و بو داشت زهرا دَمادَم دیدَنَت را آرزو داشت عِصمَت زِ سیمایِ تو مَعلوم است مَعلوم ای دُختَرِ شیر خدا یا اُمِ الکُلثوم روحِ دُعا، اُختِ الوفا، بِنت الوَقاری روحِ اَدَب، زهرا نَسَب، حِیدَر تَباری مِثلِ عَلَمداری، شُکوهی، اِقتِداری مانَندِ زینب، خواهَرَت هَمتا نَداری پَروَردهی دَستِ عَطوفِ چند مَعصوم ای دُختَرِ شیرِ خدا یا اُمِ الکُلثوم نقش تو در کربُبَلا اِنکار، هَرگِز چون خواهرت تَسلیم اِستِکبار، هَرگِز در راه کوفه تو بگو یِکبار، هَرگِز زینب نَشُد بی یاوَر و غَمخوار، هَرگِز ای خواهر کوچکتَرِ اَربابِ مَظلوم ای دُختَرِ شیرِ خُدا یا اُمِ الکُلثوم بَر ناقه، اَطفالِ برادر را نِشاندی یِک لحظه از اَحوالِشان غافِل نَماندی خاک از لباس و چادر خواهر تِکاندی مانند زینب جای جایَش خُطبه خواندی کاخِ بَنی شِیطان به ذِلَّت گَشت مَحکوم ای دخترِ شیرِ خدا یا اُمِ الکُلثوم ای هَمسَفَر مانند زینب با سَر یار ای هَم قَدَم با خواهرت در کوچه بازار ای مثلِ خواهر سنگِ کوفی خورده بسیار (ای ساقی لَب تِشنِگان بعد از عَلَمدار)۲ یک عُمر با این روضه گِریانی و مَغموم ای دُختَر شیر خدا یا اُمِ الکُلثوم در مَقاتِل شنیدهاید همه از همه راویان خبرها را تا بدین جا که زینب کُبریٰ داد در راه حق پسرها را قِصه پایان نَیافت در اینجا این که تنها پَیام روضه نبود گریه کردی خدا قبول کند این وَلیکَن تَمامِ روضه نبود گفت راوی که بعدِ آن دو پسر ماجرایِ دیگری هَم هست دیدم عباس را که از غُصه رفت دَر خیمهای ودر را بَست دید دَر خیمه خانمی غمگین سَر به زانو گرفته مَحموم است راویِ قِصه گریه کَرد و نِوِشت دیدم آن خانم اُمِ الکُلثوم است گفت عباس جان به قُربانَت از کسی سَر زدهاست مَعصیَّتی؟ آه اِی دختر علی چه شده؟ گریهات بَهرِ چیست سَیِدَتی؟ اُمِ الکُثوم سر بلند نِمود بعد از آن زَد کنار پوشیّه را رویِ گِریانِ او نَمایان شُد شِعرِ من نیز باخت قافیه را گفت آه ای برادَرَم عَباس گریهام بَهرِ این بَد اِقبالیست خواهرم داد دو پسر به حُسِین آه اَفسوس دَستِ من خالیاست همه دادند هدیهای به حُسِین من فقط صَبر اِختیار کُنَم او پسر داده است من زَحمَت ای برادر بگو چِکار کُنَم گفت عباس غَم مَخور خواهر تا چِنان من برادَری داری همه دارند اگر غُلام و پِسَر تو در این خِیمه نوکَری داری گَر کَسی با حُسِین گفت چُنین که فُلان را فدای تو کَردَم تو مرا سوی او بِبَر وبگو من بَرایَت غُلام آوردم جانَم اُسطورهی اَدَب عباس همه این ها نَمیزِ خِصلَتِ اوست راست گفتند شاعران قدیم اَدَبِ مَرد بِه زِ دولت اوست اَدَبَت را بِنازَم اِی سَقا با تو اَیام بی طرف بودند شامیان با تو فرق ها دارند شامیان آه بی اَدَب بودند سَرِ تو خون گرفته بَر نِیزه رنگ و بویی هم از شَفَق داری ناقهی بی جَهاز و خواهرِ تو چشم خود را بِبَند حَق داری این که با شِمر میرود به سَفَر این که در سِلسِلَست و مظلوم است ای غلامِ مُخَدَرات حُسِین خواهر توست اُمِ الکُلثوم است **** تیر نَگذاشت که یک جمله به آخر برسد **** تو خانه ها همه بوی طَعام می آمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم