پیغام کربلا به نجف برد جبرئیل

پیغام کربلا به نجف برد جبرئیل

[ حاج محمد سهرابی ]
پیغام‌ِ کربلا به نجف برد؛ جبرئیل 
یا مرتضی علی پسری داشتی؛ چه شد؟

نفس از سینه به طرز دگری می‌آيد 
هر دمم تازه‌تر از تازه تری می‌آید 
بیدلی می‌طلبد عشق حقیقی، ورنه
دعوی عشق ز هر بی جگری می‌آید

تو مرا سوختی من همه دنیا را 
آری از گریه کنان هم هنری می‌آید 
کس ندانست که تو سوخته ای یا زینب
اینقدر هست که بوی جگری می‌آید

هست در مسلک ما قند ِ مکـرّر بوسه
آری اینگونه شود طرح مصـوّر بوسه
خیالم دهم از دور به دلبر بوسه

سجده بر خاک تو دانی ز چه رو میارم 
می‌زنم بر کف پاهای تو با سر بوسه
ترسم از چاک گریبان تو جبریل دمد
 به گلوی تو زند بس که پیمبر، بوسه

بوسه بر کام تو خود موعظه‌ای شیرین است 
مصطفی داد تو را بر سر منبر بوسه
زیر تیغ است ابرو دو چشمی که بر اون بوسه زدیم 
با جهاد است از این روی برابر بوسه

مادرت بست به لب چشم تو را موقع خواب 
آری اینگونه توان بست به محشر بوسه
لال ابراز محبت چه کند وقت وصال 
میزند بر لب معشوق چونان کر بوسه
فسق لب بوسه نچیدن ز ضریح تو بود
در مقامی‌که به پایت زند اکبر، بوسه

نظرات