بدین یأسی که امشب دادم از کف، دامن او را مگر در خواب بینم، تا ببوسم گردن او را به آسان نرسد، بوسه بدان گردن مغرور صد گردنه خوابیده به هر پیچش مویی چنین کان زلف و رخ را در بغل بگرفته، شب تا صبح حسدها میبرم از صبح تا شب، مدفن او را مگر تا در شمار زائران حضرتش باشم سراغ از سینهی زینب گرفتم، مَسکن او را شب عشاق را هر لحظه صبحی میدمد از نو مگر وا کرده خولی، دکمهی پیراهن او را؟ چو دست تیغ، ز حلقوم آن جناب گرفت ستاره مرد و مه افتاد و آفتاب گرفت به غیر قامت زینب، که از بلا خم بود پس از حسین، چه کَس سایه بر رباب گرفت؟ عزیز فاطمه، گودال را مشرف کرد سنان عنان به کف و خولیاش رکاب گرفت نه از فرات، نسیمی وزید بر رخ او نه چتری از خنکا، بر سرش سَحاب گرفت نه اکبرش به سر و نی به بر علی اصغر غم علی ز دل آن جناب، تاب گرفت یکی ز پشت عقاب و یکی ز آغوشش فلک صغیر و کبیرش، چه با شتاب گرفت زبان حال غریبی است حال عمهی ما که نور از قمر و سِیر از شهاب گرفت حسین جان ز دست بسته ملولم که بین بزم یزید سری که قسمت من بود را، رباب گرفت