تو ای بهشت نسیمی ز طرف گیسویت

تو ای بهشت نسیمی ز طرف گیسویت

[ حاج محمد سهرابی ]
تو ای بهشت، نسیمی ز طَرف گیسویَت
تو ای دنا فتَح الله خمی ز ابرویت

هزار میوه دهد باغ طاقِ بستانت
به ما رسیده که پیوندی است ابرویَت

به حضرتی که تویی، ریخت میوه‌ی تدبیر
بیا که عقل سرش غلت خورده در جویَت

به عالمی که تویی غیر تو نمی‌گنجد
هزار شکر به حسن و لطافت خویَت

سخاوتی که تویی مفت می‌بریم مَطاع
کند به بیع تو غش سوی ما ترازویت

مگر عروسی قاسم هنوز پابرجاست؟
که بانگ و هلهله می‌آید از سر کویَت

نشین به مسند تدریس و از هلاک بگو
بگو که هیچ نماند بجا مگر رویت

هزار حیف که سر نیزه‌ی سنان ز جفا
به جای دخترکانت نشست پهلویت

زهی کوی کسی کَز خون بوَد آب خیابانش
ز سر‌های عزیزان چیده گلدان گرد میدانش

به خورشید قیامت می‌شود منجر به هر جلوه
تشرّف‌های آیینه به صحن شبنمستانَش

زهی بانوی جعفر پاسبانِ حمزه دربانی
که صد چشمی نگهدار است او را مردِ مردانش

قدمگاهِ قناعت نیست جز فرش حصیر او
تشرّف خانه‌ی زهد است نان خالی خوانش

گدایان درش در پیرسالی تازه دل گردند
تکامل می‌دمد از مردمان رو به نقصانش

چنین شأنی که من می‌بینم از حیث اَحد کامل
ندارم شَک که در خلوت پرستید است شیطانش

حدیث کامل لَو لاک شرح کاملی دارد
که لولای در جنّت بچرخد تحت فرمانش

ز کوران نیز در ستر تجلّی گشته او پنهان
که ممکن بود دیدارش دهد چشمی به کورانَش

کرامَت کرده ما را کُشت از لطف، ای فدای او
سخاوت کرد و خون‌ها را هدر کرد، ای به قربانش

ذکاتی داشت خونَم، گیج تحویلش شدم دیدم
که حتّی می‌رود عید سعید فطر قربانش

به سینی از حسین و از حسن قالب گرفت آخر
کلید باغ فردوس است اگر در دست رضوانش

به امکان زنی دلداده‌ام کز شدّت اعجاز
جمل را در ته سوزن کند با بار کوهانش

ز وحدت مصطفی را آنچه در کثرت بیارد اوست
احد احمد شود چون گردد میم امکانش

به شهر قم به چشمم از دهانی شادباش آمد
کدامین پسته خندیده است بر بادام سوهانش

به قم بر چادرش افتاده جمعی یا رضا گویان
گروهی حضرت معصومه گویان در خراسانش

به جمع پنج تن، از چهارسو در حشر چشم آید
علی موسی الرضا پیدا شد از آیینه بندانش

بضاعت لاغر افتاده است و او فربه طلب دارد
نشد اندازه‌ی عفوش کنم یک روز عصیانش

مگو گستاخ شیون بوده این نو شاعر الکن
به قدر وسع خود کرده است معنی تازه کتمانش
...
نقل و نباتم بپاش، من پسر آورده‌ام
قابله چون میخ بود، پشت در آورده‌ام
...
بار امانت نبود در خور حمل ملک
این شتر لنگ بین، بار امانت کشید
.......
بر زمین زانو زد‌ وبویش کشید
با دهان پیکان ز پهلویش کشید

نظرات

علي خلیلیعلي خلیلی

بسیار عالی فقط از یک جایی به بعد از صوت صدا کم میشه