کِی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را کِی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را ای دهان تو به لبهای پیمبر ممهور چوبها خوردهای از قوم مقصر به قصور تا به تاراج شد از اهل و عیال تو حریر در عزای تو سیه گشت حریرِ سر حور سرخیِ روی تو معیار نمیخورد به زر وا نمیشد چو به مِی ساغر چشم تو به زور ظرف و مظروف همان بِه که بوَد درخور هم جبرئیلا ز چه نازل شده قرآن به تنور چون تو در خلق یکی آن هم محو سُم اسب