من بیوضو موی تو را شانه نکردم حالا به دنبال سرت باید بگردم من که هرکس گرهی داشت کمک از من خواست گرهی خورده به کارم که ندانم چه کنم هر شب حسن در خواب میگوید مغیره دست از سرش بردار کُشتی مادرم را فاتح خیبر ز در وا کردن عاجز گشته است در ره مسجد و خانه به زمین میخوردم از همان روز شده ورد زبانم، چه کنم؟ آسمان بر ورق خاک همان لحظه نوشت من زمین خوردهترین مرد جهانم چه کنم؟ تو در این شهر فقط چشم به راهم بودی ای همیشه نگرانم، نگرانم چه کنم؟ هر شب حسن در خواب میگوید مغیره دست از سرش بردار کُشتی مادرم را