آفتاب شرفم، مظهر توحیدم من با همین سن کَمم، مرجع تقلیدم من بهخدا لحظهای از کفر نترسیدم من بهخدا جا نزدم هر چه بلا دیدم من کاخ اگر کوه اُحد باشد خرابش میکنم کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم دارم از بابابزرگ خویش ارث روشنی در شعاعم ذره باشد آفتابش میکنم آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته با خدا در روز محشر بیحسابش میکنم سفرهدار روضهی بابا منم، با دست خویش گندمی گر نذر گردد آسیابش میکنم زنده باشم گر عمّه جان، من بعد از این گهوارهای عاقبت میسازم نذر ربابش میکنم چه حنایی به موی سرت زدی چه عجب سری به دخترت زدی اینکه روبهروت نشست دخترته میبینی چقدر مثل مادرته من میخوام بیام الان تو بغلت بغلت الان کجای سرته؟ نور زهرا عین ظلمت را درخشان میکند نور حق را از دل ناحق نمایان میکند خواهرم با چادرت اسلام را ترویج کن چادرِ زهرا یهودی را مسلمان میکند چونکه فرزندان او جمعاند در این مملکت فاطمه لطف فراوانی به ایران میکند هر کسی کاری علیه مردم ایران کند فاطمه او را از این کرده پشیمان میکند **** بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا تشنهی آب فرات ای اجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا