
شاید بنا نبود جهانی بنا شود چشم زمان به روی زمین آشنا شود شاید بنا نبود که از پیله عدم پروانه وجود زمانی رها شود صبح ازل به لطف طلوعی نیاز داشت تا اینکه بخت خلقت از خواب پا شود نوری به نام فاطمه شد خلق تا به خلق اسرار آفرینش حق بر ملا شود باید می آفرید خدا این ملیکه را تا اینکه حق واژه خالق ادا شود کافیست یک نگاه غلامش که روز حشر از کار شیعیان گره کور وا شود صدها ابوذرند اگر خاک راه او باید که خاک پای کنیزش طلا شود با این همه مقام نه تنها خودش که خواست در راه مرتضی پسرش هم فدا شود حالا علی که بود فراتر ز درک هاست دریا چگونه در دل یک کوزه جا شود دل بر فَمَن یَمُت یَرَنی بسته ام مگر حُسن خِتام دیده من مرتضی شود از ازل فاطمه مادرم بوده پسرش مونس و دلبرم بوده روز محشر اگرم پسر نگه میگه این غلام اکبرم بوده اولین خیمهای که برات زدم با چادر سیاه مادرم بوده بعد مرگم میدونم همه میگن یاحسین جملهی آخرم بوده بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسد بماند آرزوی کربلا تشنهی آب فرات ای عجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید ************