
زینب و تشنهی مضطر، روضهی غریب مادر روضهی گلو و گودال، بدن و صلیبِ بی سَر زینب و عبّاس مَهروش، روی نِی سرِ یه پهلوش یادگار رُو خاک ساحل جای کوبیدنِ بازوش داداش بیچاره مادرت، حسینِ من وای بازی میکردن با سرِت، حسینِ من وای کاشکی نمیدید خواهرت، حسینِ من وای واویلا، سرِت به روی نیزههاست واویلا، تنت به زیر دست و پاست واویلا، دلت میونِ خیمههاست... ***** زینبت حالش خرابه، قتلگاه پُراضطرابه زیر سُمّ اسب دشمن، صدا سنگ آسیابه زینب و دلِ گسسته، صورت خونابه بسته صدای تَرَق تَرَق از استخونهای شکسته بس که لگدکوب کردنت، حسینِ من وای این استخوانهای تنت، حسینِ من وای زده بیرون از بدنت، حسینِ من وای واویلا، سرِت به روی نیزههاست واویلا، تنت به زیر دست و پاست واویلا، دلت میونِ خیمههاست... ***** زینبت دلش حزینه، بینِ قتلگاه میبینه طرح نعل اسب شده حک روی دندههای سینه زینب و صد شور و شِینش، شمر رُو قلب نور عِینش تا ببُرّه آخرین رگ، دست و پا میزد حسینش رسیده از رَه مادرت، حسینِ من وای نشسته پیشِ پیکرت، حسینِ من وای دیر اومد و بردن سرِت، حسینِ من وای واویلا، به زیر تیغ و دشنهای واویلا، مادر بمیره تشنهای واویلا، اسیرِ کین و فتنهای حسینِ من وای...