
رَیّان اِبنِ الشَّبیب جَدِّ مارو غریب، گیر آوردند رَیّان اِبنِ الشَّبیب آبو واسه حبیب، دیر آوردند تو شیبِ گودال، سرازیر شد حسین پیر شد، حسین پیر شد آخ تَهِ گودال، زمینگیر شد حسین پیر شد، حسین پیر شد رَیّان اِبنِ الشَّبیب ذکرِ اَمَّن یُجیب، میگفت زینب رَیّان اِبنِ الشَّبیب رفته شَیبُالخَضیب زیر مرکب بلا سرِ زینب آوردند سَرو بردند، سرو بردند بچه یتیمها، کتک خوردند سَرو بردند، سرو بردند **** باد اگر بویی ز یارِ آشنا میآورد از خراسانِ علی موسَی الرضا میآورد هم کریم و هم رئوف و هم سخی، در حِیرتم اینهمه حُسن و ملاحت از کجا میآورد؟ چیست در انفاسِ نیکویش که هرجا میوزد نفحهای از خُلق و خوی مصطفیٰ میآورد یا رضا اِذن دخول ماست نام مادرت بهرِ ما از چادرش شال عزا میآورد من مریضم از گُنَه، خوبان جوابم کردهاند لطفِ تو ما را به این دارُالشفا میآورد حجرهی در بستهی تو مقتل ما شیعههاست تا سخن از روضهی زهر جفا میآورد **** چه کرده زهر که دیگر جگر نمانده برایش قفس چه کرده به او بال و پَر نمانده برایش عبا کشیده به سر، آرزوی دیگری انگار به غیر دیدن روی پسر نمانده برایش شبیهِ مادر خود تکیه دادهست به دیوار رمق نمانده، توانی دگر نمانده برایش مدینه پُشتِ سرش خیس اشک میشد و میگفت: که هیچ چاره به غیر از سفر نمانده برایش ز راویان نشابور و اهلِ طوس بپرسید ز خِیل خَلق چرا یک نفر نمانده برایش؟ **** پناهِ عالمیان زینبت، پناه ندارد بجز تو اِی شَهِ خوبان، پناهگاه ندارد اگر اجازه دهی صفکشیده از پِیات آییم که این سپاه نگوید حسین سپاه ندارد حسین، وای، حسین، وای