دریغ از لالههای پَرپَر من زِ هفتاد و دو خونین اخترِ من دریغ از آن عزیزانی که خفتند به خون در پیش چشمان ترِ من خودم دیدم سر پاک حسینم جدا شد پیش چشم مادر من خودم دیدم که در خون دست و پا زد به روی دستِ بابا اصغرِ من خودم دیدم که پامال خزان شد گلِ من یاسِ من نیلوفرِ من خودم دیدم که آتش شعلهور بود خودم دیدم که مادر پشت در بود خودم دیدم که هجده سر، چو خورشید همه گشتند بر گِرد سرِ من خودم دیدم که سرها گریه کردند بر احوال دل غمپرور من خودم دیدم که افتاد از سر نِی سر محبوبِ از جان بهتر من به آن بلبل که در شام خرابه دل شب پَر زد و رفت از برِ من گلستان مرا در خون کشیدند مرا در دامن هامون کشیدند