اشکم که جاری می‌شود، می‌گویم ای جان السلام

اشکم که جاری می‌شود، می‌گویم ای جان السلام

[ میثم مطیعی ]
اشکم که جاری می‌شود، می‌گویم ای جان السلام
حکم تو بر من جاری و، جانم به دستت ای امام

تنها نه من تنها نه ما تنها نه حتی انبیا
خورشید می‌خواند تو را هر صبحدم از روی بام

هنگام خلقت از غمت، گویا خدا در ما دمید
آری گل عشاق تو، با اشک میابد قوام

ای غریب عالم حسین...

با جان صدایت میزنم، دلواپس جاماندنم
ای کرده حل من ناصر تو، خواب خوش بر من حرام

ما این صفا و مروه را، حیران به سویت میدویم
مارهاجر کوی تو ایم، ای چشمه‌ی فیضت مدام

در خیمه‌های عافیت، ماندن ندارد عاقبت
ماییم و قربانت شدن، روز مبادا تشنه‌کام

با احتجاج چشم تو، اینک خوشا مؤمن شدن
ای وای اگر فردا شود، بر روی نی حجت تمام

سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب

نه در فراوانی فقط، نه روز آسانی فقط
سایه به سایه با تو ام، گر تیر بارد صبح و شام

قرآن اگر خواندم تویی، می‌بوسمت میخوامت
ای مصحفی که می‌شوی، با پایکوبی احترام

آه ای فدای حنجرت، ما را رگ غیرت چه شد
وقتی که شمر خیره سر، خنجر برآورد از نیام

شمر مرو به قتلگه، فاطمه می‌کند نگه

فردا به گودال ای دریغ، فردا به نیزه ای امان
فردا قیامت می‌کنی، با این سجود و این قیام

آن سو به نیزه مانده سر، این سو خیامت شعله‌ور
در حیرتم بار دگر، باید بگریم بر کدام

نظرات