نوای کاروان امشب زند آتش به جانم خدایا برملا شد، برملا راز نهانم مران، محمل مران، آهستهتر ای جان زینب که من دلخستهای جا مانده از این کاروانم حسین من، حسین من، حسین من رفتیم سوی روضهی یک شاه کم سپاه آیینهای ز فرط عطش میکشید آه انبوه تیر بود و نیزه بود و ماه آری رسیدهایم به گودی قتلگاه پیراهن سیاه مرا پاره پاره کن مادر بیا به حال حسینت نظاره کن گفت حسین خبری نیست از تو و از کفنت یوسف من کجاست پیروهنت یادگاری ز جنگ به جا مانده ردی از نعل اسب بر بدنت تا خود حشر بر سنان لعنت که فرو کرد نیزه در دهنت آی حسین