تو سه سالگی شبیه مادرم زهرا خمیدم دوس دارم زودتر بمیرم خیری از دنیا ندیدم از تمام عمرِ تو، تنها سه سالش سهم من شد طعم بابا داشتنو اونطور که باید، نچشیدم بابا جونم سرت رو که رو نیزهها دیدم لکنت گرفتم خیلی ترسیدم شبِ بیابون خیلی سرده بابا جونم منو زدن اونجا به قصد کُشت با تازیانه و لگد، با مشت چیزی که واسم مونده درده مثل زهرا شکست پهلوم، اباالمظلوم اباالمظلوم... مثل شمعی آب شدم، چیزی نمونده از تن من هر جا که اسمتو بردم زدن تو دهن من تا بهونه میگرفتم میزدن منو دوباره عمّه میگفت نزنید که طاقت لگد نداره بابا جونم نمیدونی چقدر کتک خوردم اگه نبود عمّه که میمُردم به لطف اونه که من اینجام بابا جونم با اینکه حال مضطری دارم ولی هنوزم روسری دارم درسته که کم شده موهام شکست دستم، شکست بازوم اباالمظلوم اباالمظلوم...