
آیینه رسول خدا روی فاطمه جانِ وجود، بسته به یک موی فاطمه با آنکه نیست از حرم مخفیش نشان شهر مدینه گمشده در کوی فاطمه بوی بهشت اگر چه محمد از او شنید بالله قسم بهشت دهد بوی فاطمه ختم رسل گرفت دو دست خویش از ان لگد که خورد به پهلوی فاطمه طوبا خمید و سدره فتاد و شجر شکست وقتی خمید قامت دلجوی فاطمه چون باغ وحی سوخت پر و بال جبریل نزدیک چو شعله به گیسوی فاطمه انگار رفت طاقت دست خدا ز دست زان ضربتی که خورد به بازوی فاطمه از یک طرف خجل شده از فاطمه علی از یک طرف نگاه حسن سوی فاطمه ***