
السلام ای ثمر عمر پیمبر، زهرا داده طاها لقبت حضرت مادر، زهرا كفو و همتای علی، فاتح خیبر، زهرا به ائمه شده ای حجت اكبر، زهرا التماسیم و به الطاف شما محتاجیم با همان دست، دعا كن به خدا محتاجیم وقت آن است كه از خاك تو زر جمع كنیم چادرت را بتكانی و قمر جمع كنیم باید از بین كلام تو نظر جمع كنیم باز هم خطبه بخوانی و گوهر جمع كنیم آن كسانی كه به آئین خدا محتاجند به بیانات تو در دین خدا محتاجند با ولای تو نوشتند نجات ما را با تو امروز نداریم غم فردا را پس مگیر از لب ما خواهش «یا زهرا» را انقلاب، تو گرفته است همه دنیا را از علی و غم او تو سخن آغاز نما سفره ی درد غریبانهی خود باز نما چند وقتی ست سرم روی تنم میاُفتد دست من نیست كه گاهی بدنم میاُفتد نقش لاله به روی پیرُهنم میاُفتد دست من كار كند، مطمئنم میاُفتد من چگونه بپرم، بال و پرم سوخته است به خدا بیشتر از تو، جگرم سوخته است من ز تب كردن و بیمار شدن خسته شدم بر سرِ خادمه سربار شدن خسته شدم با تن سوخته تب دار شدن خسته شدم من از این دست به دیوار شدن خسته شدم شانه از دست من افتاد، دل زینب سوخت چشم من بر حسن افتاد، دل زینب سوخت آنقدر آب شدم من كه تنی نیست كه نیست مثل تصویر شدم من، بدنی نیست كه نیست جز حلالم كن علی جان، سخنی نیست كه نیست هر چه گشتم به خدا یك كفنی نیست كه نیست كاشكی زوتر این پیرُهن آماده شود بهر فردای حسینم كفن آماده شود