یک بار دگر ماه محرم شد و افسوس از دوست ندیدیم نه نامی نه نشانی اما ماییم شریک غم تو آجرک الله از جد تو داریم به دل داغ عیانی ای وای به چشمی که نشد خیس ز اشکی وآن شانه که از گریه نخورده است تکانی ساعات وداع است امان از دل زینب دارد به خدا میکشدت دل نگرانی نزدیک شده ساعت سوزاندن خیمه نزدیک شده غارت این لشکر جانی در خیمه نمانده است دگر قطرهی آبی اطفال ندارند به کف تکهی نانی زین بعد نبینند به جز غارت معجر زین بعد نگیرند به جز زخم زبانی ایکاش که خون گریه کنم مثل تو یک روز آنروز خودت باشی و ناحیه بخوانی (ز خانهها همه بوی طعام میآمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم)