حاج اسلام میرزایی

کشته‌ی بی‌گناه سنگت زدند

1876
1
کشته‌ی بی‌گناه سنگت زدند ...

مقتل آورده ظهر دهم از بلندای مرکب افتادی
آه در ازدحام تیر و سنان پیش چشمان زینب افتادی

از بلندی که بر زمین خوردی آسمان‌ها شنید آه تو را
نامروت گرفت عبایت را، بکشد سمت قتلگاه تو را

ته گودال گیر کردی حسین، نیزه‌ها بر پر تو می‌خورند
تا که قلب تو را بسوزانند
سمت خیمه هجوم می‌بردند

پیرمردی عصا به دست آمد
بند قلب حرم گسسته آخر
بر سر و صورت مطهر تو، آن‌قدر زد عصا شکست آخر

هرکسی هر چه داشت در گودال
به روی جسم نیمه جانت کاشت
این سنان مست بود با نیزه
جای جسم تو در دهانت کاشت

مقتل آورده است دست عدو
پنجه بر آیه‌های مویت کرد
آه از آن در که شمر رسید
با نوک چکمه پشت و رویت کرد

فاطمه لحظه‌ای رسید که شمر
حوصله‌اش از گلویت سر رفته
وای از گردن تو، کنترل خنجر از دست شمر در رفته

چقدر ذبح تو زمان برده، مادرت چندبار رفت از حال
شمر هنگام ظهر آمده بود، دم مغرب در آمد گودال

هرکی یک تکه از تو را می‌خواست
سر پیراهن تو بلوا بود
بین خولی و دار و دسته‌ی شمر
سرِ سر بردن تو دعوا بود

حسین ...

قافله سالارِ من
کجایی ای دوای دردم
پیِ تو هرکجا می‌گردم
تو رو تو قتلگاه گُم کردم

ای بدنِ صد پاره
رو خاکِ داغِ این صحرایی
چرا مُقَطّعُ الاعضایی
بگو کجا برم تنهایی

وایِ من از عاشورا
زمین و آسمون غمگینه
یه خواهری داره می‌بینه
یکی می‌شینه روی سینه

وای من از عاشورا
باید بمیره از غم دنیا
تو قتلگاه به پیشِ زهرا
دوازده ضربه زد واویلا

حسینم ...

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش