هست از جنس اون چهل نفر

هست از جنس اون چهل نفر

[ سید حجت بحرالعلومی ]
گروهی از جنس اون چهل نفر 
تا این‌که تازه بشه داغ علی
هیزم آوردن دوباره پشت در

انگار نه انگار توی این خونه امامه
جونی که باز در خطره جون امامه

با تازیونه اومدن کاش می‌تونستم
خونی که می‌خوان بریزن خون امامه

بی‌رحما بی‌عبا بی‌عمامه نکِشیدش
بی‌رحما بی‌عبا بی‌عمامه نبَریدش
(پیرمرده نامردا نزنیدش) ۳

یه پیرمرد خدایی چقدر نا داره؟ 
چقد برای دویدن پا داره؟ 

امام صادقو به زور می‌بُردن
از این همه غم بمیریم جا داره

امّا بگم از غربت شهید بی‌سر
دلا بسوزه واسه اون لحظه‌ی آخر

که قاتلش از فاطمه حیا نکرد و
خنجر کُندشو گذاشت به روی حنجر

بی‌رحما لااَقل لب‌تشنه نبُریدش
پیرمرده نامردا نزنیدش

حیا نکرد، طول میداد ذبح سرو، جدا نکرد
 حیا نکرد از نگاه مادرش حیا نکرد

کوتاه نیومد
گفتم باهات راه میاد راه نیومد

بی‌چشم و رو بود
اونی که با خواهرت روبه‌رو بود

قدَّم خمیده
کی نامرتّب رگاتو بریده

آزار می‌بینم
از تشنگی مَقتلو تار می‌بینم، آزار می‌بینم

اوضاعت به‌هم ریخت
شمر دست تو موت کرد و موهات به‌هم ریخت
اوضاعت به هم ریخت

وقت نمازه
این مرکبا رو زدن نعل تازه
****
وقت نماز افسری از خورجین خویش
عمامه و عبای تو را در می‌آورد

نظرات