از خونهای بالا گرفت آتیش و دود این اولین دفعه نبود بیحُرمتی، زخمِ زبون، چشم حسود این اولین دفعه نبود ریختن توی خونه شبونه از در و دیوار انگار واسه کشتنِ آقا اومدن این بار وقتی که با دستای بسته بردن آقا رو شد روضهی غربتِ حیدر دوباره تکرار در میسوخت، حیدر میسوخت وقتی که، مادر میسوخت قرآنِ ناطق میدید آیات کوثر میسوخت واویلا آه و واویلا... از طعنهها، درد و غمش، شد بیحساب دستاشو بستن با طناب لطفش رو با ظلم و ستم، دادن جواب دستاشو بستن با طناب با پای برهنه پیاده بردنش اما یک لحظه نرفت تنِ پاکش زیر دست و پا هر بار که میفته با گریه، زیر لب میگه ای وای چی کشیده رقیه، تو دل صحرا تو صحرا، خسته تنها رقیه افتاد از پا از خولی، سیلی میخورد هر بار که میگفت بابا **** (ما هر دو از بازار شامیها گذر کردیم آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه! اینجا شبها خطر داره خدا اینارو برداره هرکی میاد خرابه برا عیادت نیت شر داره یعنی بابایی میدونه؟ یعنی عمو خبر داره؟ که تاجر یهودی برا کنیزی به ما نظر داره!)