قالَ القاسم، اِبن سلطان جَمَل (اِنَّ شهادتَین، اَحلی مِن العسل)۲ به بچّهی ازرق گفت: بگو برادرت بیاد تو بچّهای باید که، امیر لشکرت بیاد به صحنه با بیرق رفت، مقابل ازرق رفت زد به زمین ازرق و گفت: بگو بزرگترت بیاد مقابل بتها، بت شکن داره (به جای جوشن به تنش کفن داره)۲ (حسین توی کرب و بلا حسن داره)۲ (یا قاسم، یا قاسم)۲ قال القاسم، اِبن سلطان جمل (اِنَّ شهادتَین اَحلی مِن العسل)۲ دشمن آشکار و زد، صاحب اعتبار و زد روی مرکب مزدورِ درحال فرار و زد نبرد او جانانه، میگن چه استادانه قدیمیا فکر کردن، حسن شتر سوار و زد (مثل حسن ایده پردازی میکرد)۲ دل عموش عباس رو راضی میکرد لحظهای که دشمنا هاج و واج بودن با بند نعلین چپش بازی میکرد