عمه کجایی تا که ببینی تو خرابه نور برگشته رزّاق عالم با موی سوخته از دل تنور برگشته ما از حرم بودیم تو جمعا کم بودیم ما محترم بودیم بیاحترامی شد رو خار رفتیم و ناچار رفتیم و بازار رفتیم و بیاحترامی شد رسید از روی نیزه قرآنم عمه پریشانم... گریم اثر کرد خواب و گرفتم از چشای شامیا گریم اثر کرد بابایی با سر اومده عمه بیا اشکم سلاحم بود، آهم سپاهم بود پشتم خدا هم بود تا اینکه برگشتی من کم نیاوردم من غصتو خوردم از درد پژمردم تا اینکه برگشتی خرابه شد بیتُ الاحزانم عمه پریشانم... رسید از روی نیزه قرآنم عمه پریشانم...