
روایت از ابومِخنَف کفن بَر تَن و تیغ در کف یَلی آمد، رجز خواند گفت أنَا القاسم، عریس الطّف ازرق دو نیمه شد به طُرفةُ العینی دشمن در التهاب از رجزِ «إنّی» سیزده سالِشه امّا یه تَنه غوغاست از نسل عَلیه حالا تُو هر سنی ضربهی دستش، ضربُ الاَجله شاگرد عبّاس، معنای یَله اینقد مثل باباشه صفشکنه ظهر عاشورا انگار جَمَله یا قاسم مدد یا قاسم بَرا پیکار، محک آمد یه آن دشمن، به شک آمد یه کودک با یه عمامه و با تحت الحَنَک آمد از این دلاوری حَرمله مبهوته هیبت خودِ علی و حسنی صوته سرباز لشکرش حضرتِ عزرائیل تیغش برای دشمن مَلَکُ الموته شمشیر نجمه شیرِ حسنه تکبیرش تکبیر حسنه میگه یا زهرا، ضربه میزنه انگار مِیدون تسخیر حسنه یا قاسم مدد یا قاسم