
دگر ای دوست مرا در حرمت مَحرَم کن رفتم از دست، نگاهی به دل من هم کن من زمینگیر شدم باز قدم پیش گذار الطفاتی کن و این فاصلهها را کم کن گریه از اول خلقت شده ارثیهی ما فکر چشمان پر از اشک بنی آدم کن دیگر این نوکر تو گریه کن سابق نیست پای بر دیده نِه و چشم مرا زمزم کن میرسد بوی تو امّا خبری نیست ز تو یوسفا چارهی این شام پر از ماتم کن کاش میشد که شبی خواب تو را میدیدم دوستم داری اگر قلب مرا محکم کن دست و پا میزنم از دور نگاهی بکنید گوشه چشمی به من و نالهی پر دردم کن به علمدار قسم پای رکابت هستم شانهی گرم مرا تکیهگه پرچم کن همچنان امبنین سوز و نوا دارم من هوس یک سحر کرب و بلا دارم من