دل خون و، یه صدای آه آشنای امامو میکشوندنش تو کوچهها افتاد از پشت جلوی چشای نامردما، ای وای غربت یعنی پیش چشم گریون دختر، دستای بابا را ببندند یعنی اینکه به اشک چشم و به زمین خوردنش بخندند زمینش زدند، مثل مادرش چقدر بی هوا زمینش زدند، تا که آه کشید میگفت ای خدا زمینش زدند، تا که زیر لب میگفت یا زهرا زمینش زدند مظلوم امام صادق، غریب امام صادق... منو بردند، جلوی چشای دخترم ولی دیگه، دست بلند نشد رو همسرم توی آتیش، هیچکسی نگفت کو معجرم گریهام واسه، یه سه سالهاست که سوخت تو آتیش همه موی سرش تو خیمه، نه بابایی داشت نه عمویی فقط صدا میزد عمه بیا عمه جون، که دور و برم آتیش گرفته بیا عمه جون، همه پیکرم آتیش گرفته بیا عمه جون، حتی معجرم آتیش گرفته حالا اومدی، خوابند حالا که تموم دخترای شام اومدی حالا که سفید شد از نبودنت موهام اومدی عمو عباس و نیاوردی چرا تنها اومدی عقیقتو بخشیدی، به ساربون فهمیدم منم النگوهامو، به این و اون بخشیدم آقای من، دین و دنیای من...