تیر و تیغ و نیزه جای خود اما خنجر انگار به گلوت دخیل بسته محتضر بودی و من دیر رسیدم چشم باز تو رو جبرئیل بسته رو تن مثله شدهات تیر شکسته چه جوری زدن که شمشیر شکسته حتی تیکهای زنجیر شکسته کل استخوونات اون زیر شکسته انگشترت بدجوری له شده دور انگشت تو این نیزهها بیرون زده همه نوکش از پشت تو خندههای دلخراش قاتل تو داره خواهر تو رو عذاب میده داری از تشنگی میسوزی تو گرما جلو چشم تو به اسبش آب میده العطش میگی و لشکر میخنده شمر هم از همه بلندتر میخنده به گلوت کُندی خنجر میخنده جلو گریههای مادر از بس به خاک چنگ میزنی پر از خاکه تو مشت تو این نیزهها بیرون زده همه نوکش از پشت تو پیچیده عطر مادر گمونم باید این اطراف باشه الهی وقتی اومد تنت اون پیرهن دستباف باشه مگه میشه یه آدم شبیه شمر بیانصاف باشه وای بیسر بیسر بیسر موندی بین لشکر وای تنها تنها تنها روی ریگ صحرا ندیدم مثل عباس کسی رو خواهرش حساس باشه بمیرم و نبینم سنان تو خیمهی عباس باشه مگه میشه یه آدم مثل خولی نمکنشناش باشه وای عباس عباس عباس پاشو زینب تنهاس وای بیدست بیدست بیدست، مونده خیمه بیکس وای زینب شد آواره