ای که دانی در دلت صدها امید
131
3
- ذاکر: حسین طاهری
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام حسن مجتبي(ع)
- مناسبت: شب دوم ماه رمضان
- سال: 1402
ای که دانی در دلت صدها امید
آدمی زنده است امّا، با امید
عاشقان را میبرد بالا امید
پس مشو هرگز از این در نا امید
تو مگو ما را به آن شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
پشت این در گاه گاهی آمدیم
غالباً با رو سیاهی آمدیم
بین این دریا چو ماهی آمدیم
گر چه هر دم با گناهی آمدیم
صاحب این خانه بد رفتار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
ناسزا میگفت مرد اهل شام
در جوابش ساده فرمودی: سلام
میبری در خانهات با احترام
میگذاری در دهان او طعام
هیچکس مثل تو سفرهدار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
میروم مشهد خیابانها شلوغ
میروم در قم شبستانها شلوغ
کربلا هم کل ایوانها شلوغ
در مسیرش هم بیابانها شلوغ
هیچکس مثل تو بی زوّار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
....
کریم کاری بجز جود و کرم نداره
(آقام توو مدینه است، ولی حرم نداره)۲
...
شب و کابوس از چشم منِ کم سو نمیافتد
تب من کم شده امّا تب بانو نمیافتد
غرورم را شکسته خندهی نامحرمی یا ربّ
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمیافتد
جماعت داشت میآمد، دلم لرزید میگفتم:
که بیخود راه نامردی به ما این سو نمیافتد
کشیدم قد به روی پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتّی ردّ باد سیلیاش بر گونه میافتد
نشد حائل کند، دستش گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائل شد، کسی با رو نمیافتد
به روی شانهام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم: خیالت تخت باشد او نمیافتد
سیاهی رفت چشمانش، سیاهی رفت چشمانم
وگرنه مادری بر کوچه بر زانو نمیافتد
آدمی زنده است امّا، با امید
عاشقان را میبرد بالا امید
پس مشو هرگز از این در نا امید
تو مگو ما را به آن شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
پشت این در گاه گاهی آمدیم
غالباً با رو سیاهی آمدیم
بین این دریا چو ماهی آمدیم
گر چه هر دم با گناهی آمدیم
صاحب این خانه بد رفتار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
ناسزا میگفت مرد اهل شام
در جوابش ساده فرمودی: سلام
میبری در خانهات با احترام
میگذاری در دهان او طعام
هیچکس مثل تو سفرهدار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
میروم مشهد خیابانها شلوغ
میروم در قم شبستانها شلوغ
کربلا هم کل ایوانها شلوغ
در مسیرش هم بیابانها شلوغ
هیچکس مثل تو بی زوّار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
....
کریم کاری بجز جود و کرم نداره
(آقام توو مدینه است، ولی حرم نداره)۲
...
شب و کابوس از چشم منِ کم سو نمیافتد
تب من کم شده امّا تب بانو نمیافتد
غرورم را شکسته خندهی نامحرمی یا ربّ
چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمیافتد
جماعت داشت میآمد، دلم لرزید میگفتم:
که بیخود راه نامردی به ما این سو نمیافتد
کشیدم قد به روی پایم و آن لحظه فهمیدم
که حتّی ردّ باد سیلیاش بر گونه میافتد
نشد حائل کند، دستش گرفته بود چادر را
که وقتی دست حائل شد، کسی با رو نمیافتد
به روی شانهام دستی و دستی داشت بر دیوار
به خود گفتم: خیالت تخت باشد او نمیافتد
سیاهی رفت چشمانش، سیاهی رفت چشمانم
وگرنه مادری بر کوچه بر زانو نمیافتد
نظرات
نظری وجود ندارد !