ای ساربان ای ساربان آهسته ران این کاروان اصغر بود در خواب ناز آهسته ران ای ساربان ای ساربان این اصغر است از برگ گل نازکتر است او از همه کوچکتر است دل میبرد از کاروان ای ساربان چون رهروی خار رهت را جمع کن چون بعد از این پر خون شود پاهای ناز کودکان ای ساربان در کاروان یک دختری شیرین زبان با چهره و قد و بیان دارد ز زهرا صد نشان ای کاروان روزی رسد اندوه جانسوزی رسد خورشید سوزان میخورد بر پیکری بی ساربان ای ساربان تندی مکن با عاشقان رندی مکن در فکر غارت رفتهای انگشتری چون شد عیان ای ساربان در قتلگه برق دوچشمانی سیه افتاده بر روی تو و شرمی نمیسازی از آن ای کاروان پر شرر بر گوش جان تو مگر آیا نیامد نالهای از مادری قامت کمان ای ساربان در کمین بشنو کنون صوتی حزین گوید مبر انگشت از این بی سر تنِ در خون تپان ای ساربان ای ساربان آهسته ران آهسته ران