
کاروان آمده از راه، پُر از ماه چنان که طرفی در قُرقِ جون و حبیب است و بریر است و در آن سو طرفی در قُرق نافع و سعد است و زهیر است نفسِ کربوبلا زیر قدمهای علی اکبر و عباس فرو رفت که حرف از زدنِ تیر و گلو رفت که مبادا دو شب بعد بگویند عمو رفت نفسِ کرب وبلا رفت، فرو دم نزد این خاک و با سینهی صد چاک فقط دید و فقط دید فقط زرد شد و سرخ شد و سرخ شد از آخر این حادثه ترسید بگذارید که این بار روایت کنم از زاویهی دید سحابه جریان را بگذارید که عابس که خودش هست بهم ریختهی حضرتِ عباس روایت بکند صحنهی جانسوز ورودیهی هفتاد و دو جان را بگذارید که در پای حبیب ابن مظاهر کنم ذبح زمان را بگذارید که این بار نگویم که وزید آهِ نسیمی و دل خواهرِ ارباب بهم ریخت بگذارید نگویم که همان بدوِ ورودیه هم از گریهی یک طفل دلِ آب بهم ریخت بگذارید نگویم ز صدای نفس شیحهی دَه اسب رقیه وسط خواب بهم ریخت بگذارید شبی در وسطِ ظهر بگوید که چنان شد بگذارید غلامی که سیاه است ولی مثل شب چارده آبستنِ ماه است و بالقوه عون است که بالفعل همان عاشق بی واهمه جُون است بگوید که حسین ابن علی کرد نگاهی به علی اکبرِ خویش و نگران شد که همان لحظهی اول قدِ ارباب کمان شد بگذارید که امسال حبیب ابن مظاهر بدهد شرح ورودیهی ارباب خودش را و به تصویر کشد غصهی اصحاب خودش را که پریشانیِ ارباب، پریشان بکند نوکر خود را و در آن لحظه حبیب ابن مظاهر بَرَد از شرم به پایین سر خود را که به یک دست حسینبنعلی در بغل آرام کِشَد دختر خود را و با دستِ دگر یکسره آرام کند خواهر خود را و نگاهش بکند بدرقه کمکم، علیِ اکبر خود را نگذارید که امسال ورودیه شود مدخل آن روضهی بیپردهی گودال نگذارید که امسال ورودیه شود روضهی باز دو عدد گوش، و غم آن دو سه مثقال نگذارید که بر تلِ بروَد خواهری از حال نگذارید که آن چکمه به هرجا بنِشیند نگذارید که این مرتبه بالا بنشیند نگذارید که با پا بنشیند نگذارید که بر سینهی آقا بنشیند نگذارید که خواهر همهی فاجعه را آه ببیند و پس از شمر، سنان را وسطِ راه ببیند و سکینه بغلش گاه نبیند چه شد و گاه ببیند نگذارید که امسال ببُرد زِ قفا شمر گلو را نگذارید که امسال ورودیه فقط شمر بگیرد سر و مو را و سنان بر سرِ نیزه بنشاند سر او را