اگر به سامرهام افتد گذر سر و جان را
229
8
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: واحد
- موضوع: امام هادی (ع)
- مناسبت: شهادت امام هادی علیه السلام
- سال: 1392
اگر به سامرهام اوفتد گذر، سرو جان را
کنم نثار به گنبد، نماى حضرت هادى
ز دست رفته شکیبم، خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی
به خاک عطر بهشتى، پراکند اگر آید
نسیمى از طرف سامراى حضرت هادی
بخوان زیارت پر فیض جامعه که برى پى
به ارزش سخن دلرباى حضرت هادى
مرا رضایت ابن الرضا خوش است که دانم
بود رضاى خدا در رضای حضرت هادى
چو شمع از شرر زهر، پاک گشت وجودش
گرفت شعله ز سر تا به پای حضرت هادی
چگونه اشک نریزند دوستان به عزایش
که گشته فاطمه صاحب عزای حضرت هادی
غریب و بی کس و تنها، شهید گشت چو جدش
زمین سامره شد کربلای حضرت هادی
ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی
یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم
شعله با ناله برایت همه دم از جگرم
جز تو ای خالق دادار، کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکل به سرم
میدوانید پیاده، به پی خویش مرا
گرد ره ریخت بسی بر رخ حق القمرم
زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر، ولی
ریخته خاک یتیمی به عزار پسرم
با که این ظلم بگویم که به زندان بلا
قبر من کند عدو، پیش دو چشمان ترم
هر زمان هست در این دار فنا مظلومی
حق گواه است که من از همه مظلومترم
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاد از حرکت ذولجناح از جولان
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت
نه ذولجناح دگر تاب استقامت داشت
هوا ز باد مخالف، چو نیلگون گردید
عزیز فاطمه از اسب، سرنگون گردید
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
کنم نثار به گنبد، نماى حضرت هادى
ز دست رفته شکیبم، خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی
به خاک عطر بهشتى، پراکند اگر آید
نسیمى از طرف سامراى حضرت هادی
بخوان زیارت پر فیض جامعه که برى پى
به ارزش سخن دلرباى حضرت هادى
مرا رضایت ابن الرضا خوش است که دانم
بود رضاى خدا در رضای حضرت هادى
چو شمع از شرر زهر، پاک گشت وجودش
گرفت شعله ز سر تا به پای حضرت هادی
چگونه اشک نریزند دوستان به عزایش
که گشته فاطمه صاحب عزای حضرت هادی
غریب و بی کس و تنها، شهید گشت چو جدش
زمین سامره شد کربلای حضرت هادی
ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی
یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم
شعله با ناله برایت همه دم از جگرم
جز تو ای خالق دادار، کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکل به سرم
میدوانید پیاده، به پی خویش مرا
گرد ره ریخت بسی بر رخ حق القمرم
زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر، ولی
ریخته خاک یتیمی به عزار پسرم
با که این ظلم بگویم که به زندان بلا
قبر من کند عدو، پیش دو چشمان ترم
هر زمان هست در این دار فنا مظلومی
حق گواه است که من از همه مظلومترم
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاد از حرکت ذولجناح از جولان
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت
نه ذولجناح دگر تاب استقامت داشت
هوا ز باد مخالف، چو نیلگون گردید
عزیز فاطمه از اسب، سرنگون گردید
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
نظرات
نظری وجود ندارد !