
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی ز تو گر تفقدو گر ستم، بود آن عنایت و این کرم تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم و من غمین همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی لبیک یا علی النقی... شدهام برآن که پری زنم به هوات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) سفری کنم و سری زنم به سرات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) به هوات تازه کنم نفس به سرات آیم از این قفس برسم به مأمن آسمان رهات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) هله ای قلم تو شروع کن ، ز درون درآ و طلوع کن بنویس سردر مشق های سیات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) بنویس اوج کدام دم ، برسد به وسعت آن قلم که دمیده جامعه ای بدان جلوات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) تو همان تجلّی ایزدی ، که به شکل بنده درآمدی و سروده ای غزل از زبان خدات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) و به استناد زیارتت ، تو و اهل بیت نبوتت شده اید ربّ جلی ولی به صفات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) ز عدم وجود درست کن ، ز نبود بود درست کن و به شیر جان بده با مسیح نگات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) منم آشنای قدیم تو ، ز دیار عبدالعظیم تو که سلام میدهمت به شوق لقات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) نبود به بودن تو غمم ، بخدا که حر جهنمم که گرفته ام به ولات برگ برات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4) بگذار کعبه ی سامرا ، قدمی طواف کنم سر خویش را بزنم به کوی منات یا علی النقی لبیک یا علی النقی(4)