
سامرا اَلوداع که نفس آخر شد جوون علی اکبرِ رضا پر پر شد تو سامرا دلم میسوزه به یادِ کوفه و شام و قافله بیاراده تو مجلس مُتَوکل روی لبهام دَخَلَت زینب عَلَی اِبنِ زیاده خوبه حکیمه خواهرم ندیده به روی نیزهها سرِ بریده بمیرم ای خدا برای زینب سر علی اصغر و حسینه که توی مجلس شرابه بینِ طشت طلا پیش چشای زینب السلامُ علی جدّیَ العطشان حسین جانم حسین جان... روضههام مثل فاطمیه و مادر شد جوون علی اکبرِ رضا پرپر شد مثل علی دستای من رو میبندن به گریههای من با طعنه میخندن یه روز خوش ندیده هادیِ زهرا جلو چشام دیدم که قبرمو کندن دوباره شد داغ مدینه تازه دشمن اومد تو خونه بیاجازه تو کوچه بردنم غریب و تنها شکر خدا دیگه برابرِ من سیلی نزد کسی به دختر من بمیرم ای خدا برای زهرا بمیرم ای خدا برای مولا خوبه حکیمه خواهرم ندیده به روی نیزهها سرِ بریده بمیرم ای خدا برای زینب سر علی اصغر و حسینه که توی مجلس شرابه بینِ طشت طلا پیش چشای زینب السلامُ علی جدّیَ العطشان ای حسین جانم حسین جان... نصفه شب توی حجره سوخت و خاکستر شد جوون علی اکبرِ رضا پرپر شد زندگی دیگه واسهی من عذابه خدا میدونه غربتم بیحسابه این آخرین گریز روضمه امشب مثل رقیه بردنم تو خرابه فهمید که خونیه لبای باباش با دست کوچیکش میزد به لبهاش امون اَزون نیمه شب رقیه به عمه گفتی دیگه آخر اومد رگ بریده رو که بوسه میزد دوباره خونی شد لب رقیه