
چه غصهها که نخوردی برای همسایه هنوز هم که تو داری هوای همسایه کمی به فکر خودت باش در قنوت شبت چقدر زمزمه کردی بجای همسایه تو ناله کردی و همسایه را دعا کردی به نالهی تو درآمد صدای همسایه به زخم دست تو پاشید آن نمک را که گرفته بود ز دستت گدای همسایه به خانه ریختهاند و گمان نمیکردم به خانه وا شود اینگونه پای همسایه نخواستیم سلامی به ما کند ای کاش جوابمان ندهد با کنایه همسایه چه غربتیست که همسایه بیخبر باشد ز داغ مرگ عزیز و عزای همسایه قسم به سرخی خونهای چادرت دیگر برام رنگ ندارد حنای همسایه