وقتی سحر سر زد، تو آسمون خورشید گفتم اباالفضل هست وقتی بوی غربت تو کربلا پیچید گفتم اباالفضل هست وقتی علیاکبر در خاک و خون غلتید گفتم اباالفضل هست تا دخترم بینِ اهلِ حرم ترسید گفتم اباالفضل هست (حالا چه کنم؟، تنها چه کنم؟)۲ (با مصیبتِ بینهایتِ سقّا چه کنم؟)۲ دیدم حرم غوغاست، شورِ عطش داره گفتم اباالفضل هست رفتن همه از حال، دیگه نبود چاره گفتم اباالفضل هست دیدم رُباب اومد با طفلِ شیرخواره گفتم اباالفضل هست وقتی که شد حرفِ خلخال و گوشواره گفتم اباالفضل هست (ای وای به حرم خَم شد کمرم)۲ تکیهگاه من، جون پناهِ من، افتاد سپرم (اباالفضلِ باوفا، علمدار لشکرم)۲