
من نمکگیر جوادم یاران محو تصویر جوادم یاران من اسیر غم آن پاکدلم بخدا او بِسِرِشت آب و گِلم دل من گشته گرفتار جواد وز خدا خواست شود یار جواد بس که او مِهر و محبت دارد منّت عشق به من بگذارد او تسلط به وجودم دارد نظر لطف ز جودم دارد منِ وامانده ز درگاه خدا سر راهش بنشستم چو گدا دیدم آن دستهگلِ یاسِ جمال روح عشق و گل احساسِ کمال آمد از کوچهی دل کرد گذر بر منِ عَبدِ خِجِل کرد نظر در مسیرش دل من با خود بُرد همهی حاصل من با خود بُرد از نگاهش دل من پر خون شد لحظهای معرفتم افزون شد من سرافکنده ز رویش گشتم لاجَرَم بندهی کویش گشتم فرصت عشق غنیمت دیدم بوسهای از تُربت پایش چیدم خواستم چهره مُزَیَّن بکنم حدّ این عشق معین بکنم مُشتی از خاکِ رَهَش بگرفتم خاکریزان به سر میگفتم من رُخِ جودِ خدا را دیدم کوثر و اِبنِ رضا دیدم شد در این واقعه حل مشکل من قدری از کوهِ کَرَم حاصل من او سراپای وجودش حق بود پیکرش حیدریِ مُطلق یود آنکه چون فاطمه دارد جَلَوات بر قد و قامت نازش، صلوات آنکه دل را بکند بندهی او نام او هست شکوفندهی او آنکه دل از حرمش یافت ِعماد او جواد است جواد است جواد آنکه یکتا گلِ دلبندِ رضاست بعد از این بانیِ لبخندِ رضاست آنکه شویندهی تُهمتها بود مَقدمش آبروی طاها بود او نمایندهی سَرمَد باشد خُلق او، خُلق محمد باشد وحدت نورِ عَلی نور از اوست کثرتِ کوثرِ مستور از اوست اوست دنیای منو دینِ دلم صاحبِ خلقتِ تَکوینِ دلم آن زمانی که بَرِ بابا بود او سُرایندهی یا زهرا بود مادر ز غمت میمیرم انتقامت ز عَدو میگیرم یاس را سِبقهی نیلی زده است با چه جرئت به تو سیلی زده است ای فدایِ دلِ مولایی تو آه از غربتِ تنهاییِ تو