
دست نسیم دفتر دل را گشوده است باد صبا غزل غزل از تو سروده است ای آفتاب لطف و سخاوت خوش آمدی امشب خدا ز رویِ تو پرده گشوده است تو آمدی و نغمهی تبریک فاطمه در جشن تو ز مادر تو دل ربوده است در لحظهی نزول تو امشب خدای تو گویی تو را دوباره به کوثر ستوده است امید را به عاطفه پیوند میزند وقتی رضا به روی تو لبخند میزند در چهرهات فرشته خدا را نظاره کرد خود را دخیل دور و بر گاهواره کرد چشمان تو که آینه نور ایزدیست شام سیاه را سبدی پر ستاره کرد خورشید تا به پرتو رویت نظر گشود مهتاب را به نذر نگاهت دو پاره کرد خُلدِ بَرین برای مُحبّین درست شد وقتی خدا به خنده مِهرت اشاره کرد با تو کویر قلب همه لالهزار شد پاییزِ بیقراریِ دنیا بهار شد تو سرنوشت عاشقیم را رقم زدی وقتی که در زمینِ امامت قدم زدی تو ارتفاع دست مرا فتح کردهای بر قلههای جود و کرامت عَلم زدی یحییَ بنَ اَکثَم از تو و علم تو در شگفت طوفان شدی و وضعیتش را به هم زدی ای روحِ قبله، قبلهگَه دیگری شدی در شهر کاظمین که رفتی حرم زدی ای ماه آسمان محبت حلول کن ما را به خاکبوسیِ قبرت قبول کن در دل به جز تو پای کسی وا نمیشود بی تو بساط عشق مُهیا نمیشود اصلا اگر تو جمله به جمله نخوانیم مجنون قصه عاشق لیلا نمیشود از کودکی به گوش دوعالَم رساندهای روضه بدون فاطمه معنا نمیشود یک عمر گریه کردی و دیدی که درد تو جز با شفای زهر مُداوا نمیشود امشب مدینه مَحو طلوع سپیده لست در کوچهها نسیم بهاری وزیده است از روی خاک ساقهی امید و عاطفه تا آسمان به سوی خدا قد کشیده است امشب میان باغچهی سبز فاطمه بار دیگر شکوفهی سیبی دَمیده است امشب رقیه به ارباب میدهد بابا بخند چون علی اصغر رسیده است بوی بهشت میرسد از دامن رباب از بس ز برگهای گلش بوسه چیده است عباس با تَبَسُّم او ذوق میکند قلبش برای طفل برادر تپیده است زینب بیا و آینهی حیدری ببین آری خدا دوباره علی آفریده است نامش علیاصغر و در رتبه اکبر است چشم فَلَک نظیر و مثالش ندیده است باب الحوائج همه مُستمندها از بین پنجههاش سخاوت چکیده است با سرگذشتِ مختصرش روی قلبها تصویر سرخ، غصه و غم را کشیده است اشک حسین میچکد امشب برای او معلوم نیست زیر گلویش چه دیده است بچهها دست بابا خونی شده گمونم شیشماهه قربونی شده عَباشو طوری رو اصغر کشیده گمونم خیلی خجالت کشیده